عشق همیشگی
با سلام خدمت دوستان
من علی هستم.در رشته کامپیوتر قسمت سخت افزار درس خوندم و فارغ التحصیل شدم . یه مغازه کوچیک تعمیرات کامپیوتر دارم . زیادی اهل دختر بازی این حرفا نبودم و اونجوری هم نبودم اونجوری هم نبود که با هیچکس معاشرت نکنم معمولا تو دانشگاه هم سرم تو کار خودم بود ممکنه بود هر چند وقت یه بار به یه خود ارضایی میکردم از همونجا هم با این سایت اشنا شدم .بریم سر اصل مطلب یه روز داشتم تو مغازه مثل همیشه کار یه مشتری رو درست میکردم که یه دختر خانمی با پدرش اومدن داخل مغازه واسه اولین بار که دیدمش قلبم یه تپش بزرگ زد میدونستم حس شهوت نبود میدونستم یه چیز دیگس یه چیزی ته قلبم میگفت که میخوای این دختر قسمتی از وجودت بشه ( چون مریم الان زن من هست نمیتونم به خودم اجازه بدم که درباره هیکل و قیافش بهتون بگم ) گفتش میخواستم ویندوز منو یدور عوض کنین چون خیلی ویروسی شده و… شماره همراه و شماره منزل رو طبق معمول گرفتم بعد 3 روز که مشکل لب تابش رفع شد زنگ زدم گفتم بیاد لب تابش رو تحویل بگیره ولی این دفعه تنها اومد چون من زیاد تو این کارا وارد نبودم با کمال سادگی گفتم میشه با هم دوست باشیم یه لبخندی زد و گفت خواهش میکنم البته منم تو دلم گفتم شاید اونم نسبت به من حسی داره . بعد یکی دو روز کم کم اس ام اس های جک یا چند بیت شعر براش فرستادم کم کم هر روز به هم نزدیک شدیم تا این که حتی با هم تلفنی حرف میزدیم یا بیرون هم دیگه رو می دیدیم متوجه شدم که اسمش مریمه دانشجوی کارشناسی ارشد معماری !! میتونم بگم نزدیک 1 سال طول کشید تا اولین بار گفتم عاشقتم و لپش رو بوس کردم اونم گفت علی راستش رو بخوای منم اولین بار که دیدمت ازت خوشم اومد قند تو دلم اب شد دیگه کم کم با هم گرم شده بودیم حتی بعضی اوقات میشد با هم می رفتیم خارج شهر هم دیگه رو بقل می کردیم و از هم دیگه لب می گرفتیم
بعد 2 سال اشنایی رفتم خونه پدرشون ازشون خواستگاری کردم و با هم نامزد کردیم که قرار شد بعد 6 ماه عقد و ازدواج کنیم بریم سر خونه زندگیمون هردوتامون هم دیگه رو واقعا دوست داشتیم و تو این مدت شناخت کافی پیدا کرده بودیم نسبت به هم . تو این 6 ماه هم یدونه خونه خریدیم و تعمیرات داخلی رو انجام دادیم اینقدر خوشحال بودیم نفهمیدیم این 6 ماه کی گذشت!! .
عقد رو انجام دادیم و عروسی تموم شد شب رسید رفتیم خونه همونجوری با لباس عروس بلندش کردم گزاشتمش رو تخت خواب یه خنده بلند کرد بهم گفت اروم تر حالا خیلی وقت داریم!! گفتم نزدیک 2 سال صبر کردم دیگه نمیتونم افتادم روش قشنگ لبش رو میخوردم هر دوتامون عاشق هم بودیم اینقدر لبش رو با اشتیاق میخوردم که نزدیک بود همون لحظه ابم بیاد شروع کردم کم کم لباساشو در اوردن اونم شروع کرد لباسای منو در اوردن هر دوتامون لخت بودیم فقط یه شرت پوشیده بودیم سینه هاشو میخوردم اونم اه و اوهش دراومده بوده با یه دستم بدنش رو نوازش میکردم با دست دیگم اروم از روی شرت کسش رو می مالیدم میتونم بگم تقریبا خیس خیس بود تک تک جاهای بدنش رو می بوسیدم عطر بدنش مستم میکرد تا حالا کسش رو ندیده بودم وقتی شرتش رو از پاش کشیدم پایین تپش قلبم زیاد شده بود وای چی می دیدم یه کس تمیز و خوشگل که معلوم بود کسی تا حالا بهش دست نزده وقتی بوش میکردم بوی بهشت میداد آروم براش لیس میزدم گفت علی بسه حالا نوبت تو هست که کیرت رو بهم نشون بدی ( من کیرم 13 سانته امار دقیق ندارم نمیدونم بزرگه یا کوچیک ) شرتم رو کشید پایین اروم بهش دست کشید اولین بار بود که یه نفر به کیرم دست می کشید وقتی می دیدم عشقم داره کیرم رو می ماله بدنم داغ میکرد و عرق میکردم. اروم می مالید و با لبش بوسش میکرد اینقدر دوسش داشتم نمیخواستم مجبورش کنم که واسم بخوره گفت علی نوبت کار اصلی رسیده !!
منم کرمم گرفته بود میخواستم اذیتش کنم رفتم روش پاشو دادم بالا کیرمو گزاشتم لای درز کسش بالا پایین میکردم میگفت علی دارم می میرم بکن توش اروم نوکش رو میکردم تو کسش میاوردم بیرون اخر سر یه جیغ بنفش کشید علی بزن پارم کن منم همون لحظه اروم کیرم رو کردم داخل خیلی تنگ بود وقتی کردم تو یزره خون ریخت و پردش پاره شد خیالم راحت شدم اروم در گوشش گفتم مال خودم هستی تا ابد کیرم رو کردم تو کسش اما تلمبه نزدم به همون صورت خم شدم پاهاش دادم کنار افتادم روش لب و دهنش رو می خوردم سینه هاشو می مالیدم کیرم تو کسش بود و من داشتم ازش لب میگرفتم تو چشماش نگاه میکردم حس لذت رو می دیدم اروم شروع کردم به تلمبه زدن به بدن هم دیگه چنگ مینداختیم با اشتیاق زیاد لب و دهن هم دیگه رو می خوردیم بعد از چند دقیقه تلمبه زدن ابم به صورت کامل تخلیه شد تو کسش بعد بیحال شدم افتادم روش به همون حالتی که کیرم توش بودم بعدا ازش پرسیدم گفت که اون روز دو بار ارضا شده تا صبح با هم دیگه ور رفتیم و یک بار دیگه هم با هم سکس کردیم الان 6 ماه از اون خاطره میگذره و زنم حاملس . بزرگترین هدیه ای که از خدا گرفتم زن و بچم هستن و حاضرم جونم هم براشون بدم . درضمن واسه نوشتن این داستان با همسرم هماهنگ کردم:)) و همین الان که داستان رو می نویسم سلام میرسونه بهتون این داستان هم با یه هدف نوشتیم که بگیم عشق واقعی خیلی لذت بخش تر از یک شهوت زود گذر هست
با تشکر که بهترین خاطره طول عمر منو خوندین
نوشته: علی