اولین سکس من و دختر دایی
رفته بودیم خونه داییم مهمونی، اکثر فامیل هم بودن. من آدم کم حرف و درون گرایی هستم و تو فامین همه به خصلت بیصدا بودن میشناسنم برای همین از این مهمونی مسخره خیلی حوصلهام سر رفته بود، فقط باید به حرفای دیگران گوش کنم. از اولش هم دوست نداشم بیام ولی به اصرار مامانم اومدم. میگفت زشته داییت داره میره ماموریت خارج و تو نری باهاش خداحافظی. خوبه حالا چند سال بیشتر اونجا نمیمونه و هر چند وقت یک بار هم یه سر میخواد برگرده. تو همین فکرا بودم که موبایلم زنگ خورد، همکارم بود، ازم خواست یه فایل خیلی مهمی رو که فردا صبح توی جلسه بهش نیاز داره واسش ایمیل کنم. منم شاد و خندون با همه خدافظی کردم و گفتم مورد کاری پیش اومده و سریع باید برگردم خونه. —
خونه داییم تو یه ساختمون سه طبقه بود که طبقه اول پدر و مادر خانمش، طبقه دوم برادر زن و خانومش و طبقه آخر هم خودشون زندگی میکردن، چون پدر زن داییم آلزایمر داشت همیشه در ساختمون رو قفل میکردن که یهو سرخود درو باز نکنه جیم بشه. — برای همین پردیس، دختر داییم، که سه سال از من کوچیکتره گفت باهات میام که درو واست باز کنم. با هم تنها تو راه پلهها رفتیم پایین، اون جلوتر از من بود منم داشتم اندامش رو از پشت دید میزدم. یه شال خیلی شل و حتمن از روی اجبار پدر مادرش روی سرش انداخته بود، موهاش رو جمع کرده بود بالای سرش و یه کلیپس خیلی بزرگ زده بود. چون موقع پایین رفتن از پله ها سرش پایین بود تمام گردنش معلوم بود، بنظرم پس گردن دخترا وقتی از پشت شالشون معلوم میشه خیلی سکسیه، یه مانتوی کوتاه تا یکم بالای زانو تنش بود که آستینش رو هم داده بود بالا و یکمم واسش گشاد بود، یه شلوار جین خیلی تنگ پاش بود، انقدر پاهاش لاغر بود من به خودم گفتم فوت کنم پاهاش میشکنه! جوراب هم پاش نبود. تو راه هیچی نمیگفتیم، تا اینکه رسیدیم دم در، پاگرد جلوی درشون چراغ نداشت واسه همین یکم تاریک بود ولی نور طبقه دوم راه پله از لای نردهها روی زمین افتاده بود و یکم باعث روشناییش شده بود، کلید دستش بود و توی انگشتش میچرخوندش، کتونیهام رو توی تاریکی پیدا کردم و برداشتم و شروع کردم پام کنم در همین حال به شوخی گفتم «زحمت دادیم، همین یه تیکه گوشتی هم که داشتی به خاطر من پله ها رو اومدی پایین آب شد» یکی از کفشام رو پام کردم بدون اینکه بندش رو ببندم بی اراده گذاشتم رو یکی از کفشای مهمونا و بلند شدم وایسادم؛ با عشوه جواب داد «اختیار داری ما هرچی گوشت داریم مال شماســـت» یکم هول شدم توقع نداشتم اینطوری جواب بده، قیافه ام باید دیدنی شده بود! نمیدونستم چی بگم، همینطوری پروندم «خیلی ممنون لطف داری…» و در همین حال که داشتم فکر میکردم چی شده و چی جوابش رو بدم با اون یکی پام کفشم که باهام فاصله داشت رو به خودم نزدیک کردم که یهو نفرین اون بنده خدایی که پام رو گذاشته بودم رو کفشش گرفت و سر خوردم، داشتم با کون میوفتادم زمین، نمیخواستم جلوش ضایع بشم مخصوصا الان که با عشوه اون حرفو زده بود، تو تاریکی دستام رو هرجور شده به یه جایی گرفتم که تعادلم حفظ بشه که نیوفتم ولی تـــپ افتادم زمین، چون رو کفشا افتادم صدای زیادی نداد ولی با صدای افتادن چندتا دکمه روی زمین متوجه شدم یه چیزی پاره شده، تو یه ثانیه به خودم گفتم لعنتی، هم مثل عن پخش شدی روی زمین هم خشتکت پاره شد، سرم رو آوردم بالا دیدم تو مشتم مانتوی پردیسه! چندتا از دکمههاش کنده شده بود و زیرش هم هیچی نپوشده بود. خودش هم چون یه تیکه از مانتوش دستم بود دلا شده بود شالش باز شده بود و قشنگ سوتینش و چاک سینهش مشخص بود. عرق سرد روی پیشونیم نشست، بدبخت شدم، الانه که جیغ و داد راه بندازه و همه فکر کنن من از عمد اینکارو کردم، نکنه مامان بابا بزرگش الان درو باز کنن تو این وضعیت ببیننش؟ معطل نکردم و سریع مشتم رو باز کردم، همین طور که داشتم پا میشدم شروع کردم به عذر خواهی که «ببخشید، بخدا منظوری نداشتم، پام لیز خورد…» همینطور که داشتم از ترس خایه مالیشو کردم یقهشو گرفت باز کرد، سرش پایین و همینطوری که به سینههاش نگاه میکرد گفت «دست و پا چلفتی، نگاه کن چی کار کردی؟» وقتی صاف وایساده بود دیگه شالش هم افتاده بود و یه ویوی خیلی عالی از سوتینش با یقه باز جلو چشمم بود، ناخودآگاه یهو آروم آروم حرفام یواش شد و فقط زل زده بودم به سینههاش، سرشو آورد بالا با خنده گفت «اینووو نگــــاه کن! چه خوشش اومده! دوست داری؟» سریع چشمام رو از رو سینههاش دزدیدم و تو چشماش نگاه کردم گفت «ها؟ نه نه! نگاه نمیکردم…» پرید وسط حرفم «نه؟ یعنی دوست نداری؟» من مکث کردم، یکم فکر کردکم گوشی اومد دستم، خب احمق، کسی که تا همین چند دقیقه پیش جلو مامان باباش باهات دست نمیداد الان با همون دستا یقهی بی دکمهش رو باز کرده داره میگه سینه دوست داری؟! خب داره نخ میده دیگه، منم سریع نخو گرفتم و گفتم «کسی هست ممه دوست نداشته باشه؟ حتی خود خانما هم عاشق ممهان! چه برسه به من» خندید گفت «دیوونه» دستم رو آروم بردم بالا که بگیره بلندم کنه، گفت «تا به حال از نزدیک دیده بودی؟» گفتم «آره! خیلی!» گفت «لوس نشو، جدی میگم» دیگه یقه ش رو ول کرده بود، با دستاش بازو هام رو گرفت و آروم داشت میمالوندشون سمت گردنم، گفتم «راستشو بخوای نه، من تا به حال رابطه ام با هیچ دختری تا این سطح نرسیده» با دستاش گردنم رو گرفت و شستاشو گذاشت زیر چونهام و سرم رو از روی سینههاش بالا آورد و گفت «بسه دیگه، برو» بعد سرش رو آورد لبم رو بوس کرد، سرش رو عقب نبرد، وای که چه حس غیر قابل وصفی داشت، یه بار دیگه بوس کرد، این دفعه با مکث خیلی کمتر یه بوس دیگه. فکر کردم میخواد لب بگیره، هول شده بودم نمیدونستم اگر بخواد لب بگیره باید چی کار کنم، چطوری لب میگیرن اصلا، باید چی کار کنم، زبون بزنم یا فقط عمیق بوس کنم؟ تو همین فکرا بودم که گفت «شمارهت رو بده، هروقت خونهمون خالی شد صدات میکنم سریع پاشو بیا، باشه؟» به زور یه «باشه» از گلوم پرت کردم بیرون. دست کردم از کیف پولم کارتم رو در آوردم. چون گرافیستم کارت ویزیتم دست سازه و دوتا دایره روی همه که با چرخوندن بالایی از قسمتهای سوراخ متن و شماره ام نمایش داده میشه. اول نفهمید چیه ولی وقتی تو دستش چرخوندم فهمید و خوشش اومد گفت «بابـــــا اینکاره! کارت ویزیتت تو حلقم» گذاشت تو جیبش و قفل درو باز کرد و گفت «برو دیگه، یادت نره چی بهت گفتما» منم خیلی خوشحال گفتم «نه یادم نمیره، منتظرم» — تا چند روز بعدش رو تو کف به سر میبردم و در تمام شرایط نمیزاشتم موبایلم از بیست سانتی متریم دورتر بشه! تا انیکه حدود چهار یا پنج روز بعدش ساعت هفت صبح زنگ زد، خواب خواب بودم، دیدم شماره رو نمیشناسم دکمه سایلنتش رو زدم و جواب ندادم، دوباره زنگ زد، دوباره جواب ندادم، برای بار سوم زنگ زد گفتم شاید مشتری چیزی باشه عجله داره یا اتفاقی افتاده، جواب دادم، همچین که گفتم بله پشت تلفن داد زد «بی شور دو ساعته دارم بهت زنگ میزنم چرا جواب نمیدی؟» خواب که هیچی، برق سه فاز از سرم پرید، پتو رو با شدت زدم کنار و سیخ روی تخت نشستم، گفتم «ببخشید عزیزم، نفهمیدم تویی، کاش اسمسی چیزی میزدی تو این مدت که شمارهت رو سیو میکردم» گفت «سرم شلوغ بود وقت نداشتم، ول کن این حرفا رو، پاشو بیا اینجا وقت نداریم؛ میتونی بیایی؟» گفتم «آره آره، الان راه میوفتم» گفت «سریع بیا منتظرمااا» قطع کردم و جنگی دست و صورتم رو شستم لباس پوشیدم و یه لیوان شیر و ساغه طلایی به صرف صبحانه خوردم و پریدم رو موتور. خودمم نفهمیدم چطوری رسیدم اونجا، یه بار هم نزدیک بود برم تو جوب! — موتور رو گذاشتم دورتر که کسی مشکوک نشه. زنگ زدم به گوشیش گفتم «من پایینم، نقشه ات چیه؟» گفت همونجا باش تا من ببینم تو راه پله ها کسی نیست، اگر کسی نبود درو یکم باز میکنم تو یه جوری که تابلو نشه بیا تو» گفتم «باشه حله گرفتم» دوباره تاکید کرد «تابلو بازی در نیاری، خیلی عادی بیا تا نزدیک در ساختمون بعد در پیش شده رو باز کن بیا تو، من پشت در منتظرتم، سر و صدا هم نکنی، عزیز جون و آقا جونم زود بیدار میشن» گفتم «باشه نترس، عادی میام، تو راه بشکن مشکن نمیزنم! فقط زود باش» سه چهار دقیقه بعد آروم در ساختمونشون باز شد، منم همونطوری که اون گفت رفتم تو. خیلی آروم و بی سرو صدا رفتیم طبقه سوم، خونهشون. گفتم «دایی و زن دایی ساحل (خواهر کوچیکش) کوشن؟» گفت «بابام ساعت ۹ پرواز داشت رفتن بدرقهش کنن» گفتم «خدارو شکر پس وقت زیاد داریم» همینطوری که داشت میرفت سمت اتاقش گفت «نه نه! به دلت صابون نزن، زیاد وقت نداریم، اینجا کاروانسراست هرموقع ممکنه زن داییم یا آقاجون مامانجونم بیاد، تازه همش میترسم مامان اینا یهو خسته بشن زودتر از فروگاه بیان؛ اگه کسی فهمه چی؟» دنبالش تو اتاق رفته بودم، اون دیگه نشسته بود رو تختش و داشت منو نگاه میکرد، من گفتم «نگران نباش، هیچی نمیشه. سریع تمومش میکنیم» گفت «درو ببند مطمئن شیم صدا بیرون میره» درو که بستم شروع کرد به در آوردن لباساش، گفت «یالا دیگه، زودباش، نکنه با لباس میخوای شروع کنی؟» یه حس خاصی داشتم، مثل زمان که تو بچهگیم دزدکی سعی میکردم از سوراخ حموم آبجیه رو دید بزنم! ولی خیلی شدیدتر. چهارچشمی داشتم لباس درآوردن سریع پردیس رو نگاه میکرم و خیلی آروم دکمههای پیرهنمو باز میکردم، دیدم اون با شرت و سوتین از رو تخت بلند شد اومد با لحن ملوس گفت «یالا دیگههه، بزار کمکت کنم» دکمههای پیرهنم رو از پایین شروع کرد باز کردن، وقتی تموم شد سریع پیرهن رو در آوردم، رکابیم رو در آوردم، ولی واقعا دیگه نمیتونستم بیشتر از این صبر کنم، صورتشو گرفتم، واییییییییی. آوردم جلو، چندتا از لبش بوس گرفتم بعد یکم مکث کردیم و تو چشمای هم دیگه نگاه کردیم و چشمارو بستیم و شروع به خوردن لب هم دیگه کردیم، واییی خیلی حال میداد، یعنی اگر ولم میکردن تا فردا هم سیر نمیشدم. دهنش رو باز کرد زبونش رو درآورد زد به لبم، اول یکم زبونشو لیس زدم و همراهش لبشو خوردم بعد زبون خودمو آوردم بیرون آروم آروم لبش رو لیس زدم اونم مهلت نداد سریع زبونم رو لیس زد، بعدش شروع کردیم آی من لیس بزن اون لیس بزن، من بخور اون بخور؛ تو همین حال شروع به باز کردن کمر بند و دکمههای شلوار لیام کرد، وقتی باز شد سعی کرد شلوار رو بده پایین ولی تنگتر از این حرفا بود واسه همین لب خوری رو ول کرد با دقت نگاه کرد و انگشتشو انداخت توی بندینک کمربند و چندبار محکم کشید پایین تا اینکه کامل تا زانوهام اومد پایین. بعد به کیرم نگاه کرد که توی شرت باد کرده بود. لبشو گاز گرفت و با کف یکی از دستاش شروع به مالیدنش کرد، لبخند شیطونی رو لباش بود و گاهی به من و گاهی به شورتم نگاه میکرد. بعت با تعجب گفت «درش بیارم؟» گفتم «باز شود، دیده شود، بلکه پسندیده شود» شورتم رو یواش یواش کشید پایین، ترسیدم کیرم کوچیک باشه ضایع بشم جلوش. خدا خدا میکردم ابل ِ ۱۳ سانتیم مورد پسندش قرار بگیره! شورت که کامل اومد بیرون، کیرم مثل نازیها با پردیس سلام کرد! گرفت دستش و یکم بالا پایینش کرد. انقدر جق زده بودم خوارکسده کیرم به سمت راست کج شده بود! داشت براندازش میکرد، منتظر بودم مسخره کنه یا بزنه زیر خنده ولی هیچی نمیگفت، من سکوت رو شکستم گفتم «خب؟ چطوره؟» اون جواب داد «هوم؟ … وا معلومه که خوبه!» گفتم «خب پس چرا اینطوری چپ چپ نگاهش میکنی؟ فکر کردم مشکلی داره» گفت «نه بابا، فقط، فقط نمیدونم بخورمش یا نه!» منم که عاشق این بودم که بخورتش گفتم «خب معلومه، بخورش!» گفت «کثیف نیست؟» چشمامو خمار کردم گفتم «کثیف چیه خانم! این از دستم که به هزارجا خورده تمیز تره!» بعد یه نگاه چندشی بهش کرد و دهنش رو باز کرد، سرش رو آورد جلو و دهنش رو باز کرد، بعد که کیرم نزدیک به دهنش شد چشماشو بست! یکی ندونه انگاری میخواد زهر مار بخوره! سرش رو کرد تو دهنش میک زد، ناخداگاه چشمامو بستم سرم رو بردم عقب و یه آهی کشیدم. بعد دیدم میک زدنش شدیدتر شد و ادامه پیدا کرد. خیلی حس خوبی بود. سرمو آوردم پایین نگاهش کردم دیدم اونم چشم تو چشم همینطوری که داره ساک میزنه منو نگاه میکنه. با اینکه از ساک زدن بدش میومد ولی صدای نالهام رو شنیده بود و واسه لذت بردن من محکم تر ادامه میداد، این صحنه رو هیچوقت یادم نمیره. هرچند ساک زدنش فقط به همون کلاهک کیرم خطم شد و همهشو نکرد تو دهنش ولی همونم خیلی حال داد، اصلش همونه! یکم که ساک زد یکم دلا شدم شورتمو در بیارم که خودش فهمید رفت عقب، شلوار و شورتمو در آوردم، اون کم کم بلند شد رفت رو تخت نشست، بعد که جورابامو در آوردم رفتم رو تخت کنارش، صورتمو بردم جلو که لب بگیرم گفت «نه! دهنم کیریه!» خندم گرفته بود از لفظی که استفاده کرده بود گفتم «بابا تو چرا اصراری داری بگی ما به جای کیر میکروب داریم؟» خندید و خیلی ملوس دستش تکون داد گفت «نمیییی دووونم» بعد صورتمو آوردم جلو شروع کردیم به لب گرفتن، با دستم صورتشو نوازش میکردم، موهاشو نوازش میکردم، بعد یواش یواش دستم رو بردم از گردنش روی قلاب سوتینیش، چشمامو باز کردم گفتم «دکمهی اپن این کجاست؟» خندید گفت «آخییییی،باز نکردی تا به حال؟ بزار برگردم راحت باشی» داشتم میگفتم «نمیخواد بابا شوخی کردم» که دیگه برگشته بود، موهاشو گرفت انداخت جلو گفت «حالا راحت بازش کن» گفتم «مرسی گلم» وقتی بازش کردم از پشت بقلش کردم و سرش، بعد گردنش رو بوس کردم، همزمان هم شروع کردم به مالوندن سینهش از روی سوتینش که چون قلابش باز شده بود شل شل بود روی سینههاش. بوس کردن گردنش رو ادامه دادم و کم کم برش گردندم خوابوندمش روی تخت و سوتیش رو درآوردم، واییییی. با اینکه اندازه سینههای نسبت فیلمهای پورن خیلی کوچیک بود ولی روی اون بدن کاملا هارمونی داشت، قشنگ یکم بزرگتر از کف دستم، سینههاشو با کف دستم یا با تو مشت گرفتن محکم و آورم میمالوندم، بعد همینطور که یکی رو میمالوندم سرم رو آوردم جلو یکیشون و شروع کردم به لیس زندش، صدای نفس نفس زدن پردیس یهو تو گوشم پیچید و علاوه بر اینکه باعث تحریک بیشترم شد باعث خوشحالیمم شد. هی از این سینه به اون سینه میمالوندم و لیس میزدم، کاملا عدل و مساوات رو برقرار کرده بودم بین دوتا سینههاش. بعد رفتم عقب و دو زانو نشستم، پردیس منو نگاه کرد، هنوز شورت پاش بود. شورت و سوتینش با هم ست بودن، سفید که عکس خرس عروسکی روش تکرار شده بود، جنسش خیلی نرم بود. دو طرف کش شوتشو دو دستی گرفتم، بعد نگاهش کردم گفتم «اجازه هست؟» گفت «بله! بنده کاملا متقلق به شمام!» بعد سریع حرفشو تصحیح کرد گفت «نه کاملا، بغیر از یه جا!» خب منم میدونستم پرده داره، قصد هم نداشتم به هیچ وجه نزدیکش بشم.شورتشو از پاش در آوردم، چون دوتا پاها رو جمع کرد و به هم چسبونده بود اول چیزی معلوم نبود؛ شورت رو انداختم رو تخت و مثل این جویندگان گنج که تو جنگل شاخ و برگ درختارو میزنن کنار، با هیجان دوتا پاشو از هم باز کردم. وااااای خدایا شکرت! من دختر رو به زور از نزدیک دیده بودم، چه برسه به کس ِ دختر! هرچی دختر با ما صمیمی شد یا شارژ میخواست یا پروژه دانشگاهش لنگ مونده بود یا بعد از یه مدت کوتاه سرد میشد و رابطهمون تموم میشد. مطمئنان تقصیر خودمم بوده که تک بعدی رشد کردم و همیشه سرم تو کامپیوتر بوده! سرم رو بردم جلو و با دوتا دستام کامل پاهاشو باز کردم، یهو کف دستشو گذاشت رو کسش و پاهاشو بست، گفت «نه، اصلا با این قسمت کاری نداشته باش» گفتم «نترس بابا، کاری ندارم فقط میخوام لیس بزنم واست» گفت «نه، ولش کن برو سر یه جا دیگه، من میترسم» گفتم «نترس عزیزم، مراقبم، نمیزارم هیچی وارد بشه، ما با هم فامیلیم اگه یه وقت پرده ت طوری بشه تمام دردسرش واسه منه، خیالت راحت باشه» راضی شد، پاهاشو شل کرد و دستشو برداشت که من سریع پاهاشو باز کردم و دراز کشیدم سمت کسش، کسش خیس بود، هیچی مو نداشت، مشخص بود تازه شیو کرده، یکم نگاهش کردم تا شاید سردربیارم باید باهاش چی کار کنم دقیقا، با استرس گفت «بودووووو» منم هول شدم شروع کردم همینطوری لیس زدنش، آبش یه مزه خاصی میداد، شبیه مزه آب آناناس با آب نمک، مزهش خوب بود در واقع! نفس نفس میزد، با انگشتام یکم کسش رو باز کردم بعد یادم افتاد تو این فیلمهای پورن خودارضایی دخترا اون قسمت بالایی کسشون رو میمالونن، یه چیزایی هم خونده بودم دربارهش، با شصتم شروع کردم به مالوندن اون قسمت، دیدم نفساش تندتر شد، فهمیدم آدرس رو درست اومدم، شروع کردم به لیس زدن و محکم مالوندن اون قسمت دکمه مانند کسش، هرچی دستم تندتر میمالوند، نفس نفساش تند تر میشد، پتورو چنگ زد و آروم ولی با حرص گفت «آآآآرههه، آیییی،» گفتم «خوبه؟» گفت «آآ آآآ آآاره، خوبه، خوبه، خوبه…» همینطوری که لیس میزدم آروم رفتم پاین و پایینتر، فاصله بین کس و سوراخ کونش رو لیس زدم و بعدش رفتم سراغ سوراخ کونش، انگشتم که خسته میشد یا دستم رو عوض میکردم یا دستم رو مشت میکردم و میمالوندم. لیس میزدم و میمالوندم و صدای پردیس بیشتر و بیشتر میشد. ترسیدم صداش بره پایین آروم متوقفش کردم، همینطوری که اون نفس نفس میزد چهار دست و پا رفتم بالا تا سرم رسید به سرش، ازش لب گرفتم، دوتا دستش رو انداخت دور گردنم و با حرص لبمو میخورد و گاز می گرفتم، بعدش هم چرخوندم و به کمر انداختم روی تخت. اون روی من بود و من زیرش، بقلش کرده بودم، بدن لختش، پوست نرمش رو نوازش میکردم و زبونش تو دهنم میچرخید و گاهی گاز گرفته شدن لبهامو کشیده شدنشون جاشو به زبونش میداد. خیلی حس عالی بود وقتی لخت تو بقل هم بودیم، خیلی. انگار کل دنیا همین حالا و همین لحظه بود. دست از سر لبم برداشت و همینطوری که بدنم رو لیس میزد رفت پایین تا رسید به کیردم. هرجا زبونش میرسید تو عضلههام زلزله میومد! کیردم رو گرفت دستش، دستم رو گذاشتم زیر سرم که بتونم راحت ببینمش، تو چشمام نگاه میکرد، یه لبخند شیطون و حشری رو لباش بود، به کیرم یه نگاه کرد و بعد همچین با حرص شروع کرد به ساک زدن، یا خیلی حشری شده بود یا فهمیده بود اولش اصلا خوب برام ساک نزده بوده و چون موقع کس لیسیش خیلی حال کرده بود میخواست جبران کنه. این دفعه کیرمو حتی بیشتر از وسط میکرد تو دهنش، همینطوری که ساک میزد با دستش کیرمو محکم میمالوند، صدای آه و ناله ام در اومده بود. وسطاش میگفتم «آرررره، عالیه، آآآآآ، دمت گرم». یکم که گذشت سعی کرد تا ته بکنه تو حلقش، اولش نمیتونست و هی میخواست عق بزنه، گفتم بی خیال میشه، گفتم «ولش کن حالا، اصراری نیست» ولی بیخیال نشد نشد، زاویه حلق و کیرم رو مستقیم کرد و این دفعه کیرم تا ته رفت تو حلقش، خیلی صحنه سکسی بود، لبش رو دور پوست اطراف کیرم احساس میکردم، سریع درش آورد و نفس عمیق کشید، بعدش با خنده گفت «بلاخره تونستم!» «آآآآخ، دمت گرم خیلی حال داد» بعد دوباره رفت سراغ ساک زدن، این دفعه دودستی کیرم رو میمالوند، و تا جایی که جا داشت فور میکرد تو دهنش، یهو احساس کردم آبم داره میاد، گفتم «آآآخ داره مییییااد» چشمامو بستم و فرت فرت فرت حس کردم که آبم رو ریختم تو دهنش، کیرم رو از دهنش درآورد. چشمام هنوز بسته بود و داشتم ناله میکردم که شنیدم اونم داره ناله میکنه ولی نالهش با قبل فرق داشت، چشمامو باز کردم دیدم قیافهش شده مثل کتاب جا مونده زیر بارون! چندشش شده بود و نمیتونست دهنش رو باز کنه، بلند بلند ناله میکرد و دستش رو از مچ تکون میداد، سریع بلند شدم بازوهاشو گرفتم گفتم «چیزی نیست بابا، آروم باش. برو تو دستشویی تف کن دهنت رو بشور بیا» پاشد رو نوت پاش بدو بدو رفت، صدای در دستشوییشون اومد و آب. منم دوباره دراز کشیدم، حالم گرفته شده بود، از اینکه آبم زود اومده بود و از اینکه باعثه این شرایط ضایع شده، حالا وقتی برگرده معلوم نیست واکنشش چطوریه، مخصوصا که من شناخت زیادی روش نداشتم. یهو صدای مسواک زدن اومد! پاشودم در دستشویی که پیش شده بود رو باز کردم دیدم داره مسواک میزنه، با ناراحتی گفتم «یعنی انقدر بد بود؟» مسواک رو از دهنش در آورد با دهن کفیش نگاهم کرد و گفت «نههههه، ناراحت نشو. من بدم میاد، آخه نجسه!» گفتم « باشه، هرچی تو بگی، ولش کن دیگه، بسه، تمیز شد» دهنش رو شست و اومد بیرون چراغ رو خاموش کرد، من کیرم کم کم داشت حال میومد ولی هنوز تا کامل راست شدن و آمادگی برای ادامه عملیات رو نداشت. همون جلو در دستشویی صورتشو گرفتم شروع کردم به خوردن لبش، در حین لب گرفتن عقب عقب چسبوندمش به دیوار ولی چون سرد بود سریع هلم داد عقب، یکم مکث کرد و دستشو حلقه کرد دور گردنم، وقتی جای دستاش محکم شد پرید تو بقلم و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد، منم سریع گرفتمش تو بقلم. یکم همینطوری ادامه دادیم تا اینکه با همین پوزیشن رفتم سمت اتاقش، اروم انداختمش رو تخت و خودم دو زانو نشستم رو زمین، از رونش گرفتم کشیدمش لبه تخت تا جایی که کسش اومد جلوی صورتم، دوباره شروع کردم به کس لیسیش و مالوندن بالای کسش، اونم آه و ناله میکرد که «آخییی، آرههه، همینهه» یکم که گذشت سرم رو بالا آوردم منتظر شدم منو نگاه کنه، نگام که کرد گفتم «آمادهای؟» گفت «واسه چی؟» گفتم «واسه اینکه بگامت!» زد زیر خنده گفت «یعنی سراحتت تو حلقما» منم خندیدم، نشست گفت «بیا جلو، مال خودتم» خزیدم روی تخت و شروع کردم به بوس کردنش، پایین زیر بقلش رو گرفتم کشیدمش وسط تخت، بعد بهش گفتم «روان ساز چی دم دستمو هست؟» خیلی اوشکول و بانمک نگام کرد گفت «ها؟» گفتم «منظورم کرم مرم واسه اونجاته!» گفت «آها! خب مثل آدم بگو! رو میز، جلوی آینه، اونی که قوطیش آبیه» رفتم برش داشتم برگشتم رو تخت، گفتم «برگرد» همینطور که داشت تکون میخورد که چهار دست و پا بشه من در قوطیه رو باز کردم و کیرم رو کردم تو قوطی کرم، بعد درش آوردم با یه انگشتم پخشش کردم روی کیرم، نمیخواستم زیاد دستم کرمی بشه، چهار دست و پا نشست بود و کونش سمت من بود و سرش رو برگردونده بود داشت منو نگاه می کرد، با همون انگشت کرم برداشتم مالیدم دور سوراخ کونش، در کرم رو بستم انداخت رو تخت، هنوز شرتش روی تخت بود! کیرم رو با دستم گرفتم یکم آروم سرش رو مالوندم روی سوراختش که کرما خوب پخش بشن، یکم هم فشار دادم که داخلش هم بره، گفتم «اولش یکم درد داره ولی بهدش خوب میشه، آماده ای؟» گفت «بسوزه پدر تجربه! تو هم آره؟» گفتم «نه بابا، یه چند بار که بدجوری حشری بودم با شیشه مام زیربقل گذاشتم خون خودم!» زد زیر خنده، یکم مکث کردم خندهش تموم بشه بعد گفتم «خب، من شروع کردم» آرو با دستم کیرم رو هدایت کردم و سرش رو گذاشتم روی سوراخش، یه فشار کوچولو دادم، دیدم همراه باهاش پردیس هم داره کمرش صاف میشه و میره جلو! با اون یکی دستم بالای رونش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و گفتم «خیلی دیر شد دیگه نمیتونی فرار کنی» بعد یکم فشار رو زیاد کردم تا کلهش حدودا رفت تو که آی آی هاش شروع شد، «آروم آروم! آی» یکم دست نگه داشتم و از اول دوباره شروع کردم. این بار یکم راحت تر بود و سرش که رفت تو دیگه زیاد اذیت نشد، یه چند بار خیلی آروم عقب جلو کردم و پرسیدم «خوبه؟» گفت «الان آره ولی تروخدا یواش تر» بازم یکم همونطوری ادامه دادم و کم کم تند ترش کردم، یه چند دقیقه که گذشت دیگه مطمئن شدم درد نمیکشه، شروع کردم تند ترش کنم، همینطوری که خودم تنلبه میزدم با دستام بالای رونش رو گرفته بودم و به سمت خودم میکشیدم، اینطوری ضربه شدیدتر میشد و صدای تپ تپ تلنبه زدنم و تکونهای شدید پردیس منو بیشتر حشری میکرد، یکم بعدش همینطور که تنبله می زدم دلا شدم روش و کاملا بدم رو انداخته بودم روش، با این پوزیشن جدید آروم تلنبه میزدم و ازش لب می گرفتم و با دستام سینههاشو میمالوندم. یکم بعدش دستاش دیگه نتونستن سنگینیمو تحمل کنن و افتادیم رو تخت، قشنگ دراز به دراز خوابیده بود و منم روش بودم و تنلبه میزدم، صدای آه و اوهمون دراومده بود ولی مال اون خیلی بیشتر بود، بلند شدم از روش، بلندش کردم گذاشتمش روی کمر کنار تخت و و پاهاشو باز کردم، دوباره دستشو گذاشت رو کسش گفت «چی کار میخوای بکنی؟» گفتم «نترس بابا کاری به اون کست ندارم! میخوام بزارم کونت» گفت «ببخشید، ببخشید» پاهاشو باز کردم کیرمو گذاشتم رو کونش و دوباره آروم کردم توش، این دفعه دیگه راحت رفت تو، جا باز کرده بود و خوب گشاد شده بود. شروع کردم تلنبه زدن، بعدش پاهاشو فورغونی گرفتم تا یکم بکشمش سمت خودم تا راحت تر باشم، انقدر اینطوری ادامه دادم که خسته شدم، خوابیدم رو تخت گفتم بشین روش! بلند شد اومد اول روی شکمم نشست، بعد کونش رو هوا داد و کیرم رو گرفت دستش و تو هوا صافش کرد، بعد آروم کونش رو گذاشت روش و فرو کرد توش، دستشو برداشت و شروع کرد به بالا و پایین کردن بعد قشنگ کامل نشست رو کیرم، سرش رو بالا گرفت، با دستاش موهاشو داد عقب گفت و کونش رو یکم چرخوند وفشار داد که کامل تا ته بره تو، گفت «خوشت میاد؟» گفتم «پس چی، صبر نکن ادامه بده که بدجوری گاییدنت حال میده» گفت «خوشم میاد اینطوری میگی» منم بعدش بیشتر از این جور حرفا بهش زدم، بالا پایین میکرد خودشو و صدای تپ تپ تلنبه زدنش روحمو نواز میکرد، گاهی دلا میشد دستشو میزاشت رو سینه هام و گاهی هم سیخ میشد و بالا پایین میکرد. خسته که شد خوابید روم و شروع کرد به لب گرفتن، یکم بعدش چرخوندمش و پشت به پشت گذاشتم توش و شروع کردم به گاییدنش. چون قبلش یه بار آبم اومده بود برای دفعه دوم خیلی دیرتر آبم اومد و سکسمون خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم طول کشید، زمان از دستم رفته بود، انقدر تند تند پوزیشن عوض کردیم که از نوشتنشون صرف نظرم میکنم. خیلی خسته شده بودم، همه تنمون عرق کرده بود ولی من خیلی بیشتر، رو تخت به پشت خوابیده بود و کون بالا بود و من روش بودم و تلنبه میزدم. دستام زیرش بود و بین تخت و سینههاش داشتن آروم آروم سینههاش رو میمالوندن، آخخ، داره میاد! تو گوشش گفتم «عزیزم داره میاد میخوام بریزم توش» همین طور که نفس نفس میزد و سنگین نفش میکشید «گفت بریز توش، بریز توش همه شون آآآآآ… بریز توش همه آبت رو خالی کن توم…» هینطوری این حرفا رو میزد و باعث تحریک بیشترم میشد، در آستانهی پاچیدن آبم بودم واسه همین شروع کردم به سریع تر تلنبه زدن، وقتی آبم اومد با دفعه های قبل فرق داشت. یه حسی مثل موج از پایین بدنم شروع شد اومد به سمت سرم هرچی بالاتر میومد شدیدتر میشد، تا اینکه رسید به سرم و چشمام سیاهی رفت و چشمامو بستم، لبریز از لذت بودم و در عین حال بی حال! خیلی آروم سرم رو آوردم گذاشتم پایین. نمیدونم اسمشو چی بذارم، خواب یا بیهوشی، هرچی بود من تا یه مدت هیچی حس نمیکردم. راحت خوابیدم، چند ساعت بعد بیدار شدم، چشمام رو باز کردم دیدم جلوم صورت پردیسست، اونم خواب بود، من روش بودم و کیرم همینطور که تو کونش بود خوابیده بود. ترسیدم، بدجوری ترسیدم، روی آرنجم بلند شدم و گفتم «پردیس پاشو بدبخت شدیم، ساعت چند شد؟ مامانت اینا کی میان؟» یهو چشاشو باز کرد، سرش رو سریع برگردوند دید ساعت نه و ده دقیقهس، سرشو برگردوند نگام کرد گفت «اه ترسوندیم، بابا ساعت نه و نیم پروازشه تازه اگر تاخیر نداشته باشن» گفتم «احساس کردم خیلی وقته خوابیدم! ولی چند دقیقه بیشتر نبود» گفت «مثلکه خیلی بهت خوش گذشت نه؟» چشمامو بستم و نفس عمیق کشیدم، نگاش کردم گفتم «خیلی، قشنگم؛ خیلی، مگه به تو خوش نگذشت؟» گفت «چرا بابا، تا به حال تو زندگیم انقدر حال نکرده بودم» صورتمو بردم جلو و از هم لب گرفتیم. بعد بلند شد رفت دستشویی منم سریع لباسامو پوشیدم. وقتی اومد بیرون گفت «خیلی دوست داشتم بیشتر میموندی و اصلا با هم لالا میکردیم ولی حیف» گفتم «نگران نباش وقت هست عزیزیم» بوسم کرد رفت لباسشو پوشید تا بره سرک بکشه تو راه پلهها ببینه کسی هست یا نه، منم رفتم تو اتقاق قایم شدم تا بیاد و اعلام وضعیت سفید یا قرمز کنه! خدا رو شکر اومد گفت خبری نیست و خیلی آروم و تک پایی بیا بریم پایین، دم در ساختمون یه بوس آبدار یه دقیقه ای از لبش گرفتم و خدافظی کردم.
نکته مهم: چون از وقوع این خاطره تا نگارشش زمان زیادی گذشته بنده خیلی از جزئیات، مخصوصا حرفهایی رمانتیک و سکسی رو که به هم میزدم، مخصوصا موقع سکس رو فراموش کردم، متاسفانه بعضی از جزئیات تو تاکسی، محل کار و حتی توالت به یادم میومد ولی وقتی بعدن میومدم پشت کامپیوتر بنویسمشون به کلی از یادم میرفتن. با این حال سعی کردم تا جایی که میشه این انتفاق بسیار شیرین زندگیم یعنی سکس اولم رو به صورت کامل بنویسم. ممنون که خوندیدش
نوشته: ؟