سکس اتفاقی که به تلخی تمام شد (1)
سلام من اسمم سیما ست و ساکن تهرانم. 37سالمه و خیلی خیلی هات هستم. وقتی 23 سالم بود به اصرار پدرم با محسن ازدواج کردم و برعکس من محسن خیلی سرد بود و تمایل زیادی به من نداشت. شاید ماهی یکبار اونم با اصرار میومد سراغم. میخام از سکسی براتون بگم که بااینکه خیلی بهم حال داد و لذت بردم ولی… بذارید از خودم شروع کنم حدود 170 قدمه و 83 وزنمه و بدن توپری دارم. خیلی هم جذاب نیستم ولی چهره ی معمولی دارم و پوستم سبزس و سینه های متوسط ولی عوضش باسن بزرگی دارم. قبل از ازدواجم به پسرعموم از عقب میدادم و بخاطر ماساژ های اون کونم فرم خوبی داره. عاشق اینم که تو بازار و جاهای شلوغ بهم بچسبن و خیلی خوشم میاد، یه جورایی لذت میبرم. بدلیل سردی محسن بیشتر اوقات یجوری خودمو ارضا میکردم بعدش با همسایه طبقه بالاییمون حدود 6 سال رابطه داشتم. تا اینکه محسن جریانو فهمید و از هم جدا شدیم. حتا بچمونو هم ول کرد و میگفت شک دارم این بچه من باشه.
خلاصه از اون کونی که بگذریم فرهاد همسایمون هم یه سال بعدش بارشونو جمع کردن و رفتن. من و سعید پسرم طبقه دوم آپارتمان که طبقه اول خوده صاحبخونه زندگی میکرد زندگی میکنیم. بعد از رفتن فرهاد اینا خونه حدود 2 سال خالی بود و بخاطر قدیمی بودن هرکس برا اجاره میومد منصرف میشد. تا اینکه 1ماه پیش صاحبخونه تصمیم گرفت یه دستی به ساختمون بکشه. ماجرای من هم از همینجا شرو میشه که یروز آقا مصطفی صاحبخونمون اومد و گفت که فردا نقاش قراره طبقه بالارو رنگ بزنه و خونه ما هم کسی نیست و خانم بچها رفتن شهرستان منم که سره کارم و خاهش کرد به 2تا کارگرا یه چایی چیزی برا صبحونه بهشون بدم. منم قبول کردم. فردا شد و حدود ساعت 10 یه سینی چایی و کمی نون و پنیر و مربا برداشتم که ببرم براشون. سعید مدرسه بود یهو یکم ترس برم داشت که تو ساختمون غیر من و اونا دیگه کسی نیست، نکنه بلایی سرم بیارن. خلاصه گفتم هرچی بادا باد. نهایتش این بود که بکننم دیگه. منم که 3سالی میشد سکس نداشتم.پس با همون تاپ و شلوارک که اتفاقن خیلی هم تنگ بود و یه شال بستم و رفتم طبقه بالا. در زدم رفتم تو سلام کردم و گفتم آقا مصطفی ازم خاست براتون چای بیارم. یکی که رو نردبون بود اومد پایین و تشکر کرد و گفت سینی رو بزارم رو زمین و به اون یکی که تو یکی از اتاقا بود گفت یاسین بیا چای اونو ولش کن. یاسین هم تا از در اتاق اومد بیرون نگاش رو ساق پاهام و کونم قفل شد و اون یکی که تا الان هم حتا اسمشو نمیدونم بهش گفت به چی نیگا میکنی؟ سلامت کو پس. یاسین هم سرخ شد سلام کرد. جوابشو دادم. قیافه جفتشون خوب بود حتا با لباسای رنگی،مخصوصن اونیکه رو نردبون بود. خداحافظی کردم و گفتم نیم ساعت دیگه برا بردن سینی میام. از اینجا به بعد که هروقت خودم بهش فکر میکنم دل درد میگیرم از خنده. تا برگشتم سمت در، پام خورد به یه قوطی رنگ که رو زمین بود و برعکس شد.با دسپاچگی سریع خم شدم تا صافش کنم که یهو یه صدایی اومد و احساس کردم کونم که تا اون لحظه داشت بدلیل تنگی شلوارک منفجر میشد آزاد شده و تلو تلو میخوره. سریع دستتمو بردم پشتم و دیدم بععله درز شلوارکم به اندازه توپ فوتبال باز شده. سریع ایستادم و برگشتم سمت اونا که دیدم میخان از خنده منفجر بشن. من که دیگه برام آبرویی نمونده بجا اینکه سریع برم پایین، منم بی اختیار شرو کردم به خندیدم. یاسین برگشت با خنده گفت از شرتتون معلومه استقلالی هستین. اینبارمن بودم که سرخ شده بودم. منکه حالا دیگه متوجه سنگینی نگاهشون میشدم گفتم بععله استقلایه 4آتیشه هستم. با این حرفم انگار یجورایی راه رو براشون باز کردم. اون یکی اومد سمتم و رفت پشتم و دست به باسنم کشید و 2طرف درز شلوارک رو به هم نزدیک کرد و گفت میشه دوختش، دربیارید بدوزمش. بعد از پشت چسبید بهم و کیرشو مالید به کونم و دستشو از پشت اورد رو کس ام. منکه با این کارش لال شده بودم و هیچ حرکتی نکردم. تا اینکه همونیکه بهم چسبیده بود گفت خودتو خیس کردیکه جنده خانم.کیرشو پشتم حس میکردم که داره شرتمو جر میده و میخاد بیاد تو. به یاسین که دهنش باز مونده بود گفت منتظر چی هستی درو ببند بیا دیگه…یاسین سریع درو بست و اومد جلوم و شرو کرد به سینهامو مالیدن. منکه بعد 3سال داشتم پرواز میکردم، لبمو بردم جلو و چند ثانیه با یاسین لب گرفتیم. اون یکی که برا راحتی کار اسمشو میزارم علی هنوز داشت کسمو میمالید. 2نفری پرس کرده بودنم که علی گفت بسه جنده خانم، حالا بیا بخورش. منو برگردوند سمت خودش و گفت میخام خودت درش بیاری. من گفتم تا لباسای چرک و رنگیتونو درنیارید هیچ کاری نمیکنم. گفت ای به چشم و 3سوته هردوتا لخته لخت شدن. کیراشون بد نبود، متوسط بودن ولی ماله یاسین یخورده کلفت تر و بزرگتر بود. بعد علی گفت حالا نوبته توئه، و تاپمو تو تنم جرواجر کردن. ترسیدمو و گفتم چه خبرتونه وحشیا، که علی محکم سینهامو گرفت و گفت امروز فقط باید بدی، حرف نباشه. کیرشو داد دستمو گفت بخورش. منکه زانو زده بودمو داشتم یواش براش ساک میزدم یهو یاسین شورت و شلوارکمو که عامل اصلی بگا رفتنم بود رو باهم کشید پایین و کپلای کونمو باز کرد و گفت جوون این کون فقط برا منه و محکم سیلی زد به کونم. یه لحظه از درد خاستم اشک بریزم که علی محکم شرو کرد به تلمبه زدن تو دهنم. یه لحظه ترس وجودمو گرفت که نکنه بلایی سرم بیارن. درحال ساک زدن بودم که یه چیزی رفت تو کونم. برگشتم دیدم یاسین 2تا انگشتشو کرده تو. وقتی دید راحت رفته تو گفت به به، جنده ی ما غار تشریف دارن. بعد به علی گفت بسه من دیگه طاقت ندارم، نوبت منه. یه کارتون کف زمین پهن کرد و نشست و به من گفت بشین روش. کیرشو تفی کرد و منم نشستم روش. داشت تلمبه میزد که علی بازم کیرشو کرد تو دهنم. تا ته میکرد و اه میکشید. یاسین خیلی زود گفت داره میاد چیکارش کنم؟ منکه دهنم پر بود، علی گفت دربیار جنده خانم بخوره جیگرش حال بیاد. منم که جز اطاعت چاره ای نداشتم. یاسین یه آه بلند کشید و سریع کشید بیرون و تا من برگردم، آبشو از شکم تا دهنم خالی کرد. بعد گفت قسمت نشد بخوریش. علی یاسینو هل یه داد گوشه و به من گفت کونت رسید به من.میخام جرت بدم تا از این به بعد از دهن برینی. یاسین خندش گرفت. علی گفت جنده سگ شو میخام سگی بکنمت و بعد خندید. اومد پشتم و کیرشو راحت فرستاد تو. کونم میسوخت ولی زیاد نه. آخه تو این 3سال خودم باز نگهش داشته بودم. بعد 2 مین از کونم دراورد و از همون پشت کرد تو کسم. منکه فقط اه میکشیدم. درحین تلمبه زدن محکم میزد به کونم، جوریکه جای دستاش تا 2روز رو کونم مونده بود. انگار خیال ارضا شدن نداشت. من 3 یا4 بار ارگاسم شده بودم.ولی اون انگار نه انگار. یاسین دوباره سیخ کرده بود و اومد سمتم و کرد تو دهنم. من دیگه داشتم بیحال میشدم. نای نفس کشیدن هم نداشتم. آخه اولین بار بود به 2نفر میدادم. علی یه آه بلند کشید و همه آبشو رو کمرم خالی کرد. آبش خیلی داغ بود، خیلی هم زیاد بود. انگار 10سال خالی نشده بود. علی بیهوش افتاد کنار و یاسین وقتی دید علی کارش تموم شده، گفت منم کون میخام. هرچی التماس کردم بزار برات ساک بزنم ابت بیاد قبول نکرد که نکرد.خلاصه اونم اومد کرد داخل و از پشت سینهامو هم فشار میداد. زانوهام رو کارتون له شده بودن. یاسین که کمرش خیلی شل بود سریع آبش اومد و تو کونم خالی کرد. منکه دیگه گشاده گشاد شده بودم و دیدم اون 2تا لندهور هم افتادن یه گوشه بیهوشن و نا ندارن. تو این طبقه سوم خاطره زیاد داشتم با فرهاد و اینم بهش اضافه شد. بعد نگام به لباسای پاره پورم افتاد. برشون داشتم لخت و مثل پنگوعن ها رفتم سمت در که برم خونمون طبقه ی پایین. درو که نیم باز بود رو باز کردم که یهو خشکم زد. سعید با کیف مدرسش پشت در بود…
ادامه دارد
نوشته: سیما