شوهرم ناغافل سر رسید
ده سال پیش از روی لج بازی با خودم زن ی مردی شدم انصافا خوشتیپ بود قد بلندو ورزیده تحصیلکرده وکیل بود وضعشم خوب بود شاید تنها ایرادی که میشد ازش گرفت این بود که سرش کم مو بود موهاش ریخته بود خیلی مهربون بود دوازده سال از من بزرگتر بود اما برا من مهم نبود فقط میخواستم رو لج بازی شوهر کنم با خودم عهد کرده بودم بعد اون ماجرا اولین خواستگاری که بیاد زنش میشم هرکی میخواد باشه برام مهم نبود کی باشه ولی خب از شانسم موقعیت خوبی هم داشت من خودم قدم بلند بود برا همین تا قبلش هرکی که قدش از من کوتاهتر بود رد میکردم اینبار تصمیم گرفته بودم حتی اگه کسی اومد که قدشم کوتاهتر باشه بهش جواب مثبت بدم با دوست پسرم بهم زده بودم هرکاری میخواست براش میکردم هم براش ساک زده بودم هم منو کرده بود اما ی روز بهم گفت براش تکراری شدم دیگه براش لذتی ندارم دنبال یکی میگشت که براش لذت داشته باشه من فکر میکردم میخواد باهام ازدواج کنه بهم قول داده بود بهش گفتم احسان تو بهم قول دادی تو نمیتونی اینکارو باهام بکنی!! گفت بچه بودم اشتباه کردم قول دادم من هیچ تعهدی ندارم به تو که حتما بگیرمت میگفت نترس یکی دیگه پیدا میشه بیاد بکنت گفتم کثافت من که جنده نیستم من دوستت دارم عاشقتم گفت خب حالا جنده شو چه اشکالی داره خیلی کریح میخندید اما من واقعا دوسش داشتم فکر نمیکردم با من اینکارو بکنه حتی وقتی بهش اجازه دادم منو بکنه یا براش ساک میزدم شاید باور نکنین من لذت زیادی از خود سکس نمیبردم لذت من بیشتر برا این بود که اون لذت میبرد دوسش داشتم، دوست داشتم تا جایی که میتونه لذت ببره من فقط عاشق این بودم سرمو بزارم رو دستش کنارش بخوابم این برام لذتی داشت که با دنیا عوضش نمیکردم همش بوسش میکردم باورم نمیشه چطور منو اون همه سال بازی داد بهم قول داده بود دیگه تلفنامو جواب نمیداد خودشو قایم میکرد از من، یبارم تلفنشو جواب داد هرچی فحش بلد بود بهم داد گفت جنده دیگه بهم زنگ نزن اگر نه میدم ببرن ده نفری بکننت جرت بدن نتونی راه بری هنوز مو به مو حرفاشو یادمه گوشیو گذاشت من فقط گریه میکردم احساس میکردم دنیام تموم شده
چند ماه بعد با اولین خواستگارم ازدواج کردم خیلی هم منو دوست داشت بهترین امکاناتو در اختیارم گذاشت هر ماه مسافرت بهترین لباسا خیلیا بهم حسادت میکردن البته بیشتر فامیلای پدرم چون من مادرم اوکراینی بود و پدرم وقتی اونجا دانشجو بود باهم اشنا شده بودن بعد ازدواج اومده بودن ایران من خودم اونجا به دنیا اومدم پاسپورت اوکراینی هم دارم و تو خونه با مادرم روسی حرف میزنیم ولی از دو سالگی ایران بودم اینجا بزرگ شدم اینجا مدرسه رفتم ،حمید پسر خیلی خوبی بود خیلی منو دوست داشت ولی من دوست داشتم کراوات بزنه من براش ببندم یا به سلیقه من لباس بپوشه من بگم چی بپوش اما هیچ وقت به حرفم نمیکرد میگفت به من چیکار داری تو هرچی میخوای من برات میگیرم بپوش اما به من گیر نده ، تو مسایل اینجوری خیلی با هم مشکل داشتیم اصلا به من توجه نمیکرد اما من دوست داشتم گاهی شوهرم به خواسته هام توجه کنه مشکل مالی نداشتیم مشکلاتم بیشتر عاطفی بود ، گذشت من رفتم کلاس گیتار ثبت نام کردم استادمون ی پسری بود همسن و همقد خودم حتی تو ی ماه به دنیا اومده بودیم من ده روز ازش بزرگتر بودم از روز اول احساس کردم نگاهش خیلی سنگینه نگاه معمولی نیست خیلی سوال پرسید وقتی دید من اوکراینی هستم بیشتر بهم گیر میداد میومد دستمو میگرفت رو ساز جای نتارو نشون میداد خودم نفهمیدم چجوری شد خیلی با هم دوست شدیم احساس میکردم منو خیلی درک میکنه روز به روز با هم صمیمی تر میشدیم و هرچی صمیمی تر میشدیم از حمید فاصله میگرفتم، وقتی حمید سکس میخواست خیلی سرد برخورد میکردم حتی وقتی منو میکرد گاهی فکر میکردم سیاوش داره منو میکنه چشمامو میبستم تصویر سازی میکردم خیلی وقتا هم داشت منو میکرد من کلا تو ی فکر دیگه بودم منتظر بودم زود کارش تموم شه اونم احساس کرده بود فرق کردم میگفت شیما سرد شدی مثه اوایل نیستی چیزی شده ؟ به من بگو شاید بتونم کمکت کنم میگفتم نه بابا دیونه چی بشه ؟ فقط حال ندارم، خسته ام جمش میکردم جوابام تکراری شده بود اما حقیقتش این بود که دیگه نمیخواستمش سیاوش همش میگفت طلاق بگیر باهم ازدواج کنیم بریم اروپا زندگی کنیم منو تو بدرد هم میخوریم همو درک میکنیم گفت بچه هاتم بیار دیگه بچه نمیخوایم من خودم براشون پدری میکنم بسه همین دوتا، دیگه تقریبا بجز روزای کلاس هر روز قرار میزاشتیم همو میدیدم هرجا هم فرصت میشد تو کلاس یا تو ماشین همو بغل میکردیم یا بوس میکردیم یبار گفت شیما من طاقت ندارم میخوام باهات سکس کنم گفتم باشه فردا بچه ها رو که گذاشتم مهدکودک حمید هم دادگاه داره صبح بیا خونه تا ظهر با هم باشیم قرارامونو گذاشتیم شب خونه رو تمیز کردم حمید گفت چه خبره مهمون داریم گفتم نه خیلی خونه کثیفه خیلی وقته تمیز نکردم نکبت شده خونه اونم اومد کمکم کرد میخندید میگفت آفتاب از کدوم طرف در اومده شیما خانوم خونه تمیز میکنه خودش ؟! آخه همیشه کارگر میگفتم میومد خونه رو تمیز میکرد، خلاصه حمید وسطش یکم عشق بازیم کرد باهام بغلم کرد بوسم کرد اما سکس نکردیم گفت باشه برا شب جمعه بهت ی حال اساسی بدم فردا صبح باید زود برم نمیخوام خسته باشم .
فردا همه برنامه هام داشت درست پیش میرفت حمید صبح زود رفت بچه هارو بردم مهدکودک زنگ زدم سیاوش گفتم بیا در ورودیو باز میزارم زود بیا بالا هماهنگ کردیم منم ی لباس خوشگل سکسی کردم ی ارایش خوشگل کلی عطر زدمو سیاوش اومد تو از در اومد تو درو بست بغلم کرد بوسم کرد شروع کرد لب گرفتن به زحمت هولش دادم عقب گفتم عزیزم بزار بیای تو همینجا دم در میخوای همه خوشیارو بکنی نصفشو بزار برا تو اتاق خواب خندید گفت شیما طاقت ندارم میدونی چند وقته منتظر این لحظه بودم ؟ میخوام همینجا بکنمت ، گفتم اگه فکر کردی وسط اتاق میزارم منو بکنی سخت در اشتباهی باید اول برام ساز بزنی بریم تو اتاق رو تخت میخوام سکسمون عاشقانه باشه گفت باشه عشقم بریم. براش شربت اوردم نشست رو تخت گیتارمو در اورد شروع کرد گیتار زدن چقدر قشنگ میزد بغلش کردم بوسش کردم گیتارو گذاشت کنار عاشقانه همو بوس میکردیم سینه هام تو دستش بود میمالوند منم فقط دو دستی سرشو گرفته بودم لباشو بوس میکردم لباسا همو در اوردیم نمیخواستم بزارم زود سکس کنیم زود لذتش تموم شه دوست داشتم تا میتونم ی کاری کنم معاشقه کنیم دوست داشتم طولانی بشه بیشتر بغلش کنم دوست نداشتم عشقبازیمون تموم شه بغلش میکردم بوسش میکردم ته ریش داشت دست میکشیدم روش خلاصه دیگه تحملش تموم شد گفت شیما دیگه نمیتونم میخوام بکنمت بخواب خوابیدم کیرشو گرفت تو دستش اومد پاهامو باز کرد کسم خیس خیس شده بود ضربان قلبم تند تند میزد اونم حالش بهتراز من نبود کیرشو گذاشت دم کسم شروع کرد تلمبه زدن گفتم سیاوش بخواب روم بکن اینجوری بیشتر دوست دارم گفت باشه عشقم هرجور تو بخوای همونجوری میکنمت تو قراره منو ببری اروپا تو رئیسی خانومی، خوابید روم
هنوز دو دیقه نشده بود یهو دیدم یکی لگد زد به در داد میزنه مادر جنده میکشمت ،سیاوش نفهمیدم از رو من چجوری بلند شد نفسم بند اومد حمید ی چاقو بزرگ تو دستش بود بلند بلند نعره میزد فحش میداد میگفت میکشمت وحشی شده بود چشماش کاسه خون بود منو سیاوش رنگمون مثه گچ سفید شده بود سیاوش لباساش گرفت با ی دستش جلوش با دست دیگش میگفت اروم باش اروم باش بخدا توضیح میدم صداش داشت میلرزید حمید گوش نمیداد داشت میرفت طرفش سیاوش عقب عقب میرفت تو این فرصت من نفهمیدم چطوری لباسامو تنم کردم چسبیدم گوشه دیوار جیغ میزدم فقط، حمید دیونه شده بود هیچی نمیفهمید چسبوند سیاوشو به دیوار سیاوش سعی کرد دستشو بگیره ولی حمید خیلی قدرتش بیشتر بود من فقط میدیدم چاقو میره تو شکم سیاوش میاد بیرون خونیه که داره میاد پزشک قانونی نوشته بود 17 ضربه چاقو رفته تو بدنش سیاوش داد میزد حمید نعره میزدو فحش میداد، تمام ساختمون ریختن خونمون هرکی بودو نبود همسایه ها اومدن تو چند نفری نمیتونستن بگیرن حمیدو سیاوش افتاد رو زمین لخت لخت غرق خون دستای حمید پر خون دیوار خونی بزور حمیدو گرفتن نعره میزد میگفت ولم کنین میخوام بکشم اون جندرو نفسم بند اومده بود وحشت سرتاپامو گرفته بود اگه نمیومدن مردم میکشت منو داد میزد میگفت جنده میکشمت چند دیقه بعد تو خونه پر پلیس بود منو برده بودن تو اون اتاق جسد سیاوش وسط اتاق ی ملحفه کشیده بودن روش من فقط گریه میکردم بابا مامانم رسوندن خودشونو هرچی میگفتن چی شده نمیتونستم حرف بزنم فقط گریه میکردم. نمیدونستم چه اتفاقی میفته میترسیدم نگران بودم چند تا سرباز اونور بودن با هم حرف میزدن میگفتن حکم خانومش سنگساره ترسیده بودم چند جلسه دادگاه رفتیم خواهر حمید هم وکیل بود اومد باهام حرف زد ناراحت بود گفت کارت خیلی اشتباه بوده ولی تو دادگاه بگو به زور بهم تجاوز کرده در زده درو باز کردم هولم داده اومده تو منم زورم بهش نرسیده تا تبرئه بشی اگرنه حکمت سنگساره گفتم حمید چی گفت اون تبرئه میشه قانون داریم اگه مردی زنشو درحال سکس با مردی ببینه اگه مردرو بکشه از عوامل رافع مسولیته تبرئه میشه تازه اگه تورم میکشت تبرئه میشد فقط در صورتی که تو به خواست خودت سکس نمیکردی به زور بهت تجاوز میکرد حق نداشت تورو بکشه! حالا تو هم بگو به زور بهم تجاوز کرده که تبرئه شی بعدم برو از ایران حمید گفته نمیخوام ببینمش ! گفتم فقط بهم بگو چجوری فهمید ؟!؟ گفت همسایتون از تو چشمی در دیده بود زنگ زده بود ه به حمید گفته ی مردی اومد پیش زنت !!!
تو دادگاه هم باهم روبرو شدیم اصلا نگام نمیکرد میخواستم باهاش حرف بزنم ی حرفی بهش بزنم خواهرش گفت اصلا نرو طرفش ترسیدم نرفتم دادگاه تموم شد حکم برائتش صادر شد .خواهرش بهم گفت حرف نمیزنی فقط میای مهریه تو میبخشدی طلاقتو میگیری میری پشت سرتم نگاه نمیکنی ، قرار گذاشتیم رفتم طلاق گرفتم تو دفترخونه فقط زیر لب بهم گفت آشغال عوضی جنده زندگیمو خراب کردی، چشمامو بستم جوابی نداشتم بدم اومدم بیرون .چندروز بعد بلیط گرفتم رفتم اکراین، مادرو بابامم اومدن اینجا گاهی میام ایران از دور بچه هامو میبینم دوستام عکساشونو میگیرن تو اینترنت برام میفرستن هر روز فکر میکنم به گذشته میبینم کارم اشتباه بود ای کاش بر میگشتم به عقب کاش میشد زمانو بر گردونم همه چیزو درست کنم هیچ وقت نمیزاشتم اون علاقه بین منو سیاوش پیش بیاد هیچ وقت اجازه نمیدادم این رابطه شکل بگیره، ای کاش بخاطر ی لج بازی بچه گانه یا بخاطر ی لذت کاذب و زود گذر با زندگی کسی بازی نمیکردم ! باعث اینهمه اتفاق تلخ نمیشدم کاش اونروز حمید منم میکشت حداقل اینهمه عذاب وجدان رو شونه هام سنگینی نمیکرد. حمید ازدواج کرده منم با ی مرد اکراینی که اونم جدا شده بود از خانومش ازدواج کردم الان ی بچه دارم ازش اما هنوز عذاب وجدان دارم رو شونه هام احساس سنگینی میکنم هنوز بعضی وقتا گریه میکنم بخاطر اشتباهی که کردم هیچوقت خودمو نمیبخشم ای کاش اون اتفاق نمی افتاد ای کاش اون روز کذایی نمیومد ه هیچوقت، ای کاش ای کاش ای کاش هیچوقت…
نوشته: شیما