من و زنم هدا
هدی و من چند سال است ازدواج کرده ایم.او اکنون ۲۳ سال دارد و من ۳۱ سال. وقتی من دانشگاه را تمام کردم او را که همسایه ما بود برای زندگی انتخاب کردم.دوران نامزدی کوتاه بود وهدی زود به خانه من آمد. از همان اول هیجان خاصی به سکس نشان نمیداد و خیلی وقت ها فقط میخوابید تا من کارم را انجام دهم.
ادامه این وضع برای من داشت آزار دهنده میشد و تلاش من برای نشان دادن فیلمهای سوپر به او بی فایده بود.
شغل من سفرهای بین شهری زیادی را شامل میشد و من همیشه زنان زیادی را میدیدم و در ذهن خودم سکس با آنها را تصور میکردم.ولی هرگز به هدی خیانت نکردم و با هیچ زنی رابطه نداشتم. یک سال قرار شد برای تفریح و استراحت به رامسر برویم و یک هفته آنجا بمانیم. از طرفی من خوشحال بودم که تنها پسر عمویم که همراز دوران نوجوانی من بود میدیدم. شاید ۱۳ سالی میشد او را ندیده بودم. او در چالوس در خانه پدری اش که به ارث رسیده بود زندگی میکرد.از همان فرودگاه او آمد دنبال ما و ما را تا ویلایی که رزرو کرده بودیم رساند. اما ویلا به شدت بوی نم و گندیدگی داشت. با اصرارمهران به خانه او رفتیم و قید ویلا را زدیم.
مهران برای عروسی من نیامده بود و زن مرا اولین بار بود میدید. کلی هم با ما شوخی کرد که چطور این حوری زیبا را به من داده اند و به هدی میگفت چی تو این دیدی که زن این شدی؟ میگفت من فکر کردم شما ۱۴ سالتون هست بس که باریک و قلمی هستید.هدی هم قرمز میشد ولی کم کم اخلاق مهران آمد دستش.شوخیهای مهران و خاطره گوییها و خوش زبانیهایش ادامه داشت و هدی هم میخندید.شام که خوردیم او طبقه بالا را نشان ما داد و از خستگی رفتیم که بخوابیم.هدی عادت دارد لخت و با یک شورت بخوابد.بیشتر شب هم دمرو میخوابد .من 75 کیلو وزن دارم و هدی ۱۶۵ سانت قد و 55 کیلو وزن دارد و موهای بسیار بلند مشکی دارد که با هیچ روسری نمیتوان پوشاند و کمر باریکش به باسن گرد و بسیار خوش فرم او وصل است.سینههای او تو پر و گرد است و تنها نکته ای است که در مهمانیهای فامیلی همه مردها را به خودش خیره میکند.آرایش کمی میکند و چشمهای درشتش کافی است تا به چشم کسی خیر شود تا طرف معامله اش بلند شود.
از مهران هم بگویم که بیش از ۱۰۰ کیلو وزن دارد. ۲ مدال شنای کشوری و مدرک مربی گری، باشگاه خصوصی شنا و غریق نجات. گاهی هم شنا در آبهای آزاد. هیکل بسیار ورزیده و توپر و قوی دارد.
مهران همه کاهای خانه را خودش میکند.شام پخت و نگذاشت ما دست به سیاه و سفید بزنیم.او و هدی ظرفها را با هم شستند و من تعجب کردم که هدی با او راحت است.بعد از شام هم ۲ تا قوطی ودکا داد ما خوردیم و هدی خیلی نرم تر و پر حرف تر شد.هدی تا سرش را گذشت خوابید و من هم برقها را خاموش کردم و خوابیدم.کمی به باسن های هدی که دمرو خوابید بود دست کشیدم. نیمههای شب بود که با صدای دستگیره در بیدار شدم. در تاریکی مهران را دیدم که آمد و پایین تخت ایستاد. هدی لخت و دمرو با یک شورت و سوتین خوابید بود و قلمبههای باسن او و موهای بلندش که پشتش پخش شده بود مهران را میخکوب کرده بود.کیر من در حال انفجار بود.تصور اینکه مهران با آن هیکل بخوابد روی این بدن داشت دیوانهام میکرد.مهران بعد از چند دقیقه شجاع تر شد و آمد جلو و با کف دست و با ملایمات باسنهای هدی را نوازش کرد .
هدی اگر خسته هم نبود و ودکا هم نخورده بود بیدار نمیشد.مهران کاملا باسنهای او و لای پاهای نیمه باز او را نوازش کرد.موهای او را از پشتش زد کنار و همچنان بدن لخت هدی را در تاریکی تماشا میکرد. بعد آه و اوف یواشی گفت و از اتاق رفت بیرون. من هم خوابیدم. اگر چه دلم میخواست بیدار بمانم. اما او بر نگشت.
صبح زود رفتم پایین.مهران در حال تدارک صبحانه برای ما بود.پرسید هی کجاست و گفتم داره لباس عوض میکنه.در مورد هدی از من پرسید که کجا دیدمش و مشکلی در زندگی دارم یا نه؟ به او ماجرا را گفتم گفتم زیاد عشق سکس نیست و حال حسابی نمی شود با او بکنم.مهران گفت شاید با کس دیگری میرود و من اطمینان دادم به او که او از سکس خوب سر در نمی آورد. مهران خندید و گفت میخوای من برات درستش کنم؟ من هم گفتم از خدامه اگه این درست بشه و هر شب بپّره رو من.در همین حین هدی در شیشه ای سالن را باز کرد و آمد داخل.تی شرت یقه قایقی سفید چسبانی پوشیده بود که شانههای لخت او را نشان میداد. شلوارک سفیدی هم پوشیده بود که در نور بالکن شورت و سوتین سیاه او را میشد دید.مهران اول خشکش زد و بعد با او شوخی کرد که از آسمون افتادی پایین فرشته؟ من نشناختمت و از این حرف ها.بعد از صبحانه مهران در مورد زندگی خودش و زنش حرف زد و کلی درد دل کرد از امکاناتی که برای او فراهم کرده و این زن قدرش را ندانسته.از تمرینات خودش و شاگردان خصوصی اش که زن و مرد مختلط بودند.بعد رک و راست گفت بدون زن از بابتی که میدونید سخته.هدی قرمز شد.بعد مهران روی آیفون عکس یک زن چشم سبز را نشان داد و گفت شوهرش نظامیه و میخواد ترتیب اونو بده.هدی کلی خجالت کشید ولی مهران اصلا به روی خودش نیاورد
بعد از ناهار دوری در ساحل زدیم و هدی پابرهنه مثل بچهها روی ساحل میدوید و مهران و من به او نگاه میکردیم.مهران گفت چقد بدم این زنتو بکنم؟ خندیدم و گفتم تو راضیش کن بده پولت پیشکش.مهران از من قول گرفت اگه اون راضی شد من هیچ واکنشی نشان ندهم.در عوض او را به سکس علاقه مند خواهد کرد.من خندیدم ولی میدانستم هدی آدمی نیست که بخواهد با یک غریبه بخوابد.شوخیها جدی شد و مهران شروع کرد به تعریف از بدن و باسن های هدی. من هم لذت میبردم از تصورات خودم.تصور دستهای بزرگ مهران روی سینه های هدی و وزن بدن ورزشکار او روی تن هدی…
غروب بود که مهران چراغهای استخر را روشن کرد.لامپهای دیودی نور شاعرانه و زیبایی به استخر داده بودند.مهران گفت حالا ساعت شناست و لخت شد و با شورتهای لنگه دارش پرید توی آب.هدی و من به عضلات او در حین شنا کردن زل زده بودیم.من هم لخت شدم و پریدم توی آب.مهران هر چی به هدی اصرار کرد او قبول نکرد بیاید توی آب.۱۰ دقیقه بد مهران از هدی خواست یک قوطی ودکا بیاورد و هدی از یخچال آورد.تا هدی دستش را به طرف مهران دراز کرد،پنجههای قوی مهران او را گرفت و کشید توی آب.هدی شلپ صدا کرد و از شوک برخورد با آب و خیس شدن بی مقدمه چند لحظه مات و مبهوت ماند.همه خندیدیم
هدی با لباس شروع کرد به شنا کردن و کم کم آمد طرف عمیق استخر.من گفتم لباسهایش را در آورد که راحت شنا کند ولی او به من چشم قره رفت.مهران یک شیشه آبی رنگ را خالی کرد توی آب و در چند دقیقه رنگ آب آبی پر رنگ شد،طوری که کف آب پیدا نبود.بعد به هدی گفت بیا،نامحرم.آب سیاه شد.لباسهاتو بکن ما دیگه نمیبینیمت.وقتی دید هدی اهل کندن لباس نیست آمد طرف او و با دستهای قوی و بزرگش ۲ طرف پهلوی تی شرت را گرفت و از بالای سر هدی کشید بیرون.مقاومت هدی بی فایده بود.بعد شانه به شانه هم شنا کردند.من تعجب کردم که هدی شنا بلد است.چون تا به حال ندیده بودم.مهران هم تحسینش کرد و بعد شروع کرد به آموزش چند تکنیک مفید به او.با گرفتن کف دست زیر شکم و کمر هدی و دستمالی کامل او از او میخواست حرکات جدید را تمرین کند.از فرم صورت هدی معلوم بود حسابی خجالت میکشد.بعد مهران به هر دوی ما یاد داد چطور روی آب دراز بکشیم.دستها و پاها ریلکس و خودمان را ول کردیم روی آب.هدی هم یاد گرفت و دراز کشید روی آب طوری که فقط کرست سیاه و سینههای او روی آب بود و نوک انگشتان پا
مهران به من اشاره کرد شرم را کم کنم.من بهانه آوردم که عصرها باید بخوابم و کمی سر درد دارم.برای اطمینان هدی ودکا را سر کشیدم و اصلا از او نپرسیدم میاید یا نه.هدی مانده بود چه کار کند.گفتم منو تا ۲ ساعت بیدار نکنین.خسته ام.و از در هال رفتم داخل.هدی خواست بیاید بالا ولی مهران گفت: کجا؟ و او را هل داد طرف عمیق آب
از پنجرههای داخل آشپز خانه کاملا پیدا بود که چه میگذرد.لبه استخر ۶-۷ متر از پنجره دودی فاصله داشت و نور سالن مانع میشد آنها مرا ببینند.هدی با ترس به پنجرههای طبقه بالا و اتاق خواب نگاه میکرد.رفتم بالا و ۳۰ ثانیه برق را روشن کردم،بعد خاموش کردم مثلا خوابیدم
با سرعت آمدم پایین و همان جا پشت شیشه دودی نشستم.هدی فقط روی آب دست و پا میزد تا روی آب بماند.مهران از پشت سر آمد طرفش و با یک دست سر او را هل داد زیر آب.دست سنگین مهران هدی را زیر آب نگاه داشته بود.هدی با تقلا خودش را خلاص کرد و بعد مشت محکمی به مهران زد.آب را تف کرد بیرون و غرغر کرد.اما نه با لحنی که مهران ناراحت شود.مهران زیر آب محو شد و هدی دور و براش را میگشت دنبال او.ناگهان هدی رفت زیر آب و بعد من بدن مهران را دیدم که معلوم بود با وزن بدنش هدی را زیر آب نگاه داشته است.هدی از طرف مقابل فرار کرد و تا خواست اعتراض کند مهران زیر آب غیب شد.من مانده بودم این مرد آب شش دارد یا شش
هدی دور خودش میچرخید و روی آب خم شده بود تا او را زیر آب ببیند.صدای جیغ هدی بلند شد و بعد خودش را جمع کرد روی آب.مهران از طرف دیگر آب آمد بالا و شلوارک هدی دستش بود.آنرا محکم چلاند و پرت کرد بیرون آب طرف سالن.هدی ناخود آگاه رفت طرف عمیق آب تا لختی اش محو شود.مهران این بار زیر آب غیب شد و تلاش هدی برای فرار بی فایدهٔ بود.مهران باز هم جیغ هدی را در آورد و این بر وقتی آمد بالا شورت سیاه هدی را دور مچ دستش بسته بود.هدی با درماندگی با او با صدای آرام جر و بحث میکرد و نیم نگاهی به پنجره طبقه بالا داشت.مهران باز هم رفت زیر آب و با یک حرکت سریع این بار سوتین هدی را کشید.بعد روی آب دراز کشید و سوتین سیاه را مثل عینک دودی زد به چشمش.هدی به طرف او شنا کرد تا لباسهایش را پس بگیرد ولی مهران با سرعت فرار میکرد.بیرون آمدن از آب با آن وضعیت امکان نداشت
هدی با هر حرکت سینههای سفیدش روی آب قرار میگرفت و از طرفی به خودش نگاه میکرد که ببیند لای پاهایش پیداست یا نه.مهران کرست را پرت کرد دور از دسترس و بعد شورت خودش را در آورد و پرت کرد کنار آن.حدود ۵ دقیقه هدی التماس میکرد که برود لباسها را بیاورد و مهران بی اعتنا به او شنا میکرد.بعد مهران رفت طرف او و دستهای سنگینش را دور بدن او حلقه کرد. هدی تقلا میکرد که خودش را از این زنجیر محکم رها کند ولی نمیشد.مهران دستش را برد پایین و من حدس زدم الان دارد با چوچولههای او بازی میکند.همزمان دست دیگرش سینههای هدی را میچلاند.مقاومت هدی کم کم از بین رفت و اشک از چشمهایش سرازیر شد.مهران تا دید او گریه میکند از او فاصله گرفت و لبه استخر را گرفت و از آب آمد بالا.اما همان لبه استخر نشست و من دیدم هدی چشمهایش گرد شده و دارد به او نگاه میکند
با کمی تغییر زاویه متوجه شدم هدی به چی نگاه میکند.مهران معامله یک اسب را قرض کرده بود.موجود نیمه بیداری که کلفتی اش با مچ دست ها و طولش با ساعد دست هدی برابر بود.باورم نمیشد مردی تا آن حد بلند باشد.نوک پیکان رو به آب بود و هدی با چشمهای گریان زل زده بود به این صحنه و چشم از آن بر نمیداشت.مهران به او اشاره کرد برود جلو و هدی آرام آرام به طرف او شنا کرد.بعد دستهای سفید و کوچکش را از آب بیرون آورد و زیر هیولا را گرفت،انگار میخواهد وزن آن را بسنجد.دستهای هدی به زحمت دور این هیولا جمع میشد.مهران دستش را پشت سر هدی گذاشت و صورت او را به طرف هیولا هل داد.هدی سر کیر مهران را بوسید.چشمانش از ترس گرد شده بود.بد با فشار دست مهران لبهایش را چسباند به سر کیر.دهانش کش آمد تا سر این هیولا را در دهان بگیرد.من داشتم منفجر میشدم حالا او داشت بسیار ملایم کیر مهران را ساک میزد.بعد تلاش کرد مقدار بیشتری را توی دهانش فرو کند.هیولا کاملا زنده شد و به راحتی از ساعد دست هدی هم بلند تر شد.مهران از زیر بغل هدی را گرفت و مثل پر بلندش کرد.از روی صندلی کنار استخر ۲ تا بالش برداشت و گذاشت روی زمین،قسمتی که ضربه گیرهای فشرده ابری داشت
بدن خیس و کوچک هدی به شدت میلرزید.گویا از ترس سردش شده بود.مهران با نرمی باسنهای هدی را روی بالشها قرار داد طوری که سرش روی زمین ابری و سوراخ طلائی اش رو به صورت مهران بود
مهران با فشار دو دست مقاومت هدی را شکست و پاهایش را از هم باز کرد.بعد زبانش را کرد توی سوراخ و صدای اه هدی در آمد.
مهران شروع کرد با زبان با دکمه چوچوله او بازی کردن.دستهای هدی در موهای مهران گره شده بود.بعد از ۲ دقیقه بدن هدی یک ارگاسم شدید را تجربه کرد.
او دور خودش پیچید و به شدت میلرزید و اه میکشید.مهران چند ثانیه صبر کرد و بعد در مقابل مقاومت شکننده هدی سر کیر را بدون کمک دست روی دهانه طلائی غار گذشت.سپس با فشار ملایم سر هیولا را هل داد داخل. هدی از فشار و لذت، لوله شد.مهران کشید بیرون و دوباره با حرکتی ملایم سرش را فرو کرد تو.هدی این بار جیغ کوتاهی کشید و باز هم بدنش جمع شد دور خودش.مهران کمی صبر کرد تا او آرام شود و عضلات جا باز کند و کش بیاید. بعد زانوهای هدی را گرفت و تا کرد روی سینه اش و وزن بدنش را انداخت روی زانوهای هدی و همزمان کیر بلندش را فشار داد داخل. سر هدی رو به من بود و هدی گردنش را از درد داده بود بالا، دهانش باز بود اما صدایی از آن در نمیآمد. مهران نصف کیرهیولایی اش را کرد داخل و بعد کشید بیرون. بعد مهران دوباره سر کیرش را گذاشت داخل و این بار با کمی جلو عقب کردن یکهو تمام طول ۲۲-۳ سانتیمتری را فرو کرد تو. صدای آه بلند هدی در سالن پیچید. خودش دهانش را با دستهایش گرفت و همزمان شروع کرد به تجربه زلزله شدیدی که از کمر تا سینههای او را تکان میداد. لرزشهای هدی ۳۰ ثانیه طول کشید و مهران شانههای او را به زمین چسبانده بود تا آرام شود. مهران ثابت مانده بود تا کاملا سوراخ جا باز کند. اما از فیگوراو معلوم بود دارد هم چنان فشار میدهد.
مهران آرام و با حوصله کشید بیرون و تا به سرش رسید با قدرت بیشتری کوبید داخل و این بار هم هدی جیغ کشید و باز هم ارگازم شدیدی را تجربه کرد.باورم نمیشد.از فیلمهای سینمایی هم زیباتر بود
مهران همین کار را مدام تکرار میکرد. کاملا میکشید بیرون و با قدرت میکوبید داخل. بعد از چند دقیقه که کاملا بدن هدی شل شد مهران شروع کرد به کوبیدن با سرعت بالاتر.من صدای برخورد تخمهای مهران با کون هدی را میشنیدم.مهران با کمک وزن بدنش با شدت میکوبید و هدی هم اه و اوه میکرد. دخترک بیچاره کاملا کنترل خود را از دست داده بود.مهران با سرعت بالاتر تا ته فشار داد و معلوم بود دارد پمپاژ میکند.هدی باز هم لرزش شدیدی را تجربه کرد طوری که اشک تمام صورتش را گرفت.نفس نفس زدن هدی زیر بدن سنگین مهران و بالا پایین رفتن سینههای سفید او صحنه جالبی خلق کرده بود.مهران هم افتاده بود روی او و بلند نمیشد.بعد من متوجه شدم خودم نیم خیز شدهام و مات این صحنه شده ام.در چند دقیقه بعدی که مهران روی سینههای او دراز کشیده بود و صورت و گردن و لبهای او را میبوسید کیرش شروع به سفت شدن کرد
مهران کشید بیرون.کیرش کاملا برق میزد.هدی را مثل پر کاه بلند کرد و چرخاند و بد دمرو گذاشت روی بالش ها.بالش زیر شکم هدی بود و باسن سفید او را آورده بود بالا.مهران به سرعت صورت و آرنجهای هدی را فشار داد پایین و بدون هیچ مشکلی فرو کرد داخل.ناله بلند هدی در سالن اکو شد.با هر ضربه ای که مهران میزد باسنهای طلائی هدی موج میزد.این بار عمق کار بیشتر بود و هدی به زحمت تحمل میکرد.مهران دستش را از پهلو انداخت زیر هدی و همزمان با او بازی میکرد.هدی هم حالا آرام آرام با ریتم حرکت مهران تکان میخورد.در فاصله هفت هشت دقیقه هدی دو بار دیگر ارگاسم شدید را تجربه کرد.معامله مهران تا دسته میرفت توی رحم هدی و من تازه متوجه شدم هیچ کاندوم یا وسیله حفاظتی نیست. مهران سرعت کار را بالا برد و بعد همزمان با پمپاژ آب داغش به داخل رحم هدی روی او سقوط کرد و لرزشهای شدید هدی را با وزن بدنش خفه کرد.باورم نمیشد او چندین بار پیاپی ارگازم شدید را دارد تجربه میکند
مهران پشت گردن هدی را میبوسید.یک ربع شاید با او بازی کرد تا دوباره حس کردم آماده کردن شده است.این بار کشید بیرون و آبها را با انگشت گرفت و بعد از پریدن هدی و تلاش او برای فرار فهمیدم دو انگشت کلفت مهران رفته توی در عقب هدی.مهران با دست چپ هدی را به زمین فشار میداد و با دست راست حفاری میکرد.دستانش به شدت میکوبیدند.مهران بعد از آن با دو دست شانههای هدی را به زمین فشار داد و بعد نشست روی رانهای سفید او.با زانوها پاهای او را بیشتر باز کرد و بعد بدون کمک دست نوک کیرش را گذشت روی سوراخ کون زنم. هدی به شدت تقلا میکرد و مهران را قسم میداد که اونجا نه!نکن. نمیتونم. با اولین فشار بدن هدی مچاله شد و زاویه را برای ورود و فشار بیشتر بهتر کرد.مهران محکم فشار داد داخل تا حدی که دو سوم کیرش رفت داخل. صدای آی و اوی شدید هدی کم مانده بود مرا بکشد بیرون ولی پاهایم به زمین چسبیده بود.
هدی آه میکشید، و هم زمان با آخ و و آیییی بلند التماس میکرد مهران بکشد بیرون ولی مهران با فشار تمام کیرش را کرد داخل و دراز کشید روی هدی تا جا باز کند. پس از آرام شدن نسبی هدی زیر بوسههای مهران، حرکت کردن او شروع شد و هدی روی کف دستها ایستاد.مهران هم آرام و بدون ضربه حرکت جلو عقبی خود را انجام میداد.بعد از ۲۰ دقیقه طولانی مهران آبش را پمپاژ کرد و کشید بیرون و پرید توی آب.هدی هم خسته همانجا دراز به دراز افتاده بود. بعد لباسهایش را برداشت و پرید توی آب .من ۱۵ دقیقه بعد با ادای خواب الودی آمدم بیرون و به آنها ملحق شدم.هدی آمد به من چسبید و کمی از زیر آب با کیر شق مانده من بازی کرد. بعد از شام هم حمله کرد به کیر من و بعد از ساک زدن آمدن آبم هم ولکن نبود … . در یک هفته که آنجا بودیم مهران هیچ حرکت دیگری نکرد و شوخیهای معمولی اش ادامه داشت.حتی به روی من نیاورد چی کار کرده ولی هدی کاملا از راه رفتنش در یکی دو روز بعد معلوم بود که کون حسابی داده. روز آخر مهران خیلی دوستانه وقتی ما را رساند به فرودگاه هم من و هم هدی را روی گونهها بوسید و گفت سال بعد تابستان یا عید منتظر ما خواهد بود.
نوشته: ؟