یه سکس خوب و ماندگار

سلام خدمت همه خوانندگان محترم
اسم من رهاست واین خاطره یکی ازسکس هامه
من یه دخترم17ساله ام باقد175ووزن 50قیافه معمولی دارم یه صورت گرد با پوست سفید چشمامم مشکی ولبامم قلوه ای
دوسال پیش من باپسری آشنا شدم به اسم مسیح پسرخوب وخجالتی بود 18ساله قدش180بود وزنشم60 بودش فکرکنم رابطمون خوب نبود ومن گیر بیخود میدادم واذیتش میکردم که ولم کنه اما ول کن نبود خودمم خیلی دوسش داشتم اما موقیتم واسم مهم تر از هرچیزی بود بالاخره با خواهش ها و گریه های مسیح رابطمون2سال ادامه پیداکرد وکم کم باهم بهترشدیم دیگه درموردهرچیزی حرف میزدیم وعاشقانه همو دوست داشتیم خواسته های همدیگه واسمون مهم بود تااینکه یه روزکه حرف میزدیم دیدم صداش یه جوری و حال حرف زدن نداره ازش پرسیدم ولی چیزی نگفت بعداز یه هفته گفت کمرش درد گرفته و نیاز به سکس داره وازم خواست باهم سکس کنیم ولی من قبول نکردم واونم چیزی نگفت ولی ناراحتیش ودردش ادامه داشت منم چون دوسش داشتم نمیخواستم دردبکشه قبول کردم سکس کنیم دو روز بعدش بهم گفت که برم خونشون منم برنامه ریزی کردم وبه بهونه کلاس کامپیوتر رفتم خونشون مامانو باباش کارمند بودن وکسی خونه نبود مسیحم تک فرزند بود و مزاحم نداشتیم وقتی رسیدم توی خونه بعدازاحوال پرسی ازشدت ترس آتیش گرفتم ودویدم سمت پنجره وبازش کردم مسیحم که فهمیده بود چم شده رفت واسم یه لیوان آب آورد و بهم داد به زورخوردم ونشتم روی زمین مسیح خم شد و بهم گفت خانومی نترس هرموقع حالت خوب شدبیاتوی اتاق من میرم که راحت باشی اینو گفت ورفت تواتاق منم خوابیدم روی زمین وشالموبازکردم به خودم گفتم خاک برسرترسوت کنن نمیکشتت که میخواد حال کنیم وکلی بدو بیراه به خودم گفتم پاشدم مانتومودرآوردم وشالمم برداشتم ورفتم سمت اتاق مسیح دراتاق بازبودولی بازم درزدم ورفتم تو مسیح روتختش درازکشیده بود تا منو دیدچشماشو بست منم لباسامو گذاشتم رومبل توی اتاقش ورفتم کنارش خوابیدم اونم چشمشو بازکرد سرمو گرفت بالا و گفت رهاجونم اگه نمیخوای کاری نمیکنم منم گفتم نه نمیخوام اذیت بشی شروع کن تامنصرف نشدم اونم پیشونیمو بوسید ودستشو کرد تو موهامو شروع کرد لب گرفتن حدودا 20دقیقه داشت لبمو میخورد که سرموکشیدم عقب و گفتم لبم سیاه میشه گفت نترس عشقم هیچی نمیشه وشروع کرد لباسامو درآوردن اول تاپ آبیمو درآورد بعد شلوارجین تنگمو یه ست لباس زیرتورمشکی تنم بود تا دید گفت چه نازشدی با اینا منم بااخم گفتم مگه خودم نازنیستم که با اینا ناز بشم گفت نه خانومی توکه نازهستی ولی با اینا نانازترشدی بعد چند دقیقه نگاه کردن لباس زیرمم درآورد وخودشم لخت شد وخوابید کنارمو شروع کرد به بوسیدن گردنم و نوازش کردنم یه خورده حرف زد که آروم بشم(همون خرکردن خودمون)بعدیه پاشو گذاشت روی پاهام طوری که کیرش چسبیده بودبه رونم منم بدنم داغ داغ شده بود وهیچی نمیگفتم مثل سنگ خوابیده بودم وکاری نمیکردم یه دفعه مسیح سرشوآورد بالا و گفت زنده ای؟منم گفتم پ نه پ مرده ام گفت پس چراکاری نمیکنی منم گفتم خب چکارکنم گفت خب واسم نمیمالیش ونمیخوریش گفتم الان گفت نه بذارواسه فردا!منم بابداخلاقی دستمو گذاشتم روی کیرش ومالیدم واسش وکردمش توی دهنم باآب دهنم خیسش کردم ودوباره واسش مالیدم وشروع کردم خوردنش میکردمش تودهنم و نگهش میداشتم و با زبونم توی دهنم بهش میزم واون حال میکرد بعد کیرشو درآوردم و گرفتم دستم وشروع کردم لیس زدنش ازپایین به بالا میلیسیدمش اونم فقط نگام میکرد لذت میبرد نوک کیرشو بادست میمالیدم وتخماشو تو دهنم میمکیدم بعدسرکیرشو کردم تودهنم ومکیدم ولیس زدم وبازبونم سوراخشو تحریک کردم وروی سوراخش ضربه میزدم اونم آه وناله میکرد بعدتخماشومالیدم و گذاشتم دهنم و زبونشون زدم و کرده تو دهنم ومحکم میک زدم که صدای مسیح بالارفت و گفت ول کن دیوونه کندیشون منم گفتم مگه مال من نیست میخوام بکنم فضولی؟اونم دیگه ادامه نداد و گفت بیا بالا من واست بخورم تلافی کنم کوچولو منم گفتم بیا ببینم بلدی بابابزرگ
ادامه دارد…
(رهاجون) نظریادتون نره ها!

دکمه بازگشت به بالا