کنجکاوی کودکی تا سکس با دخترخاله

والا من سامانم 17 سالمه. اولین بارمه داستان مینویسم. خوشتون نیومد شرمنده من ی دختر خاله دارم اسمش رویا(مستعار) و الان 16 سالشه. این خاظره بر میگرده ب 7 سالگی من یعنی ده سال پیش ک خونی ما بندر عباس و خونی اونا بندر خمیر (نواحی هرمزگان) عید بودو تصمیم گرفتیم اول بریم اونجا. والا ما باهم رفتیم تو اتاق یکم حرف زدیمو اسباب بازی آوردو بازی کردیم ک من یادم افتاد ی شب خونه بابام بی اختیار زد ی کانال سکسی ک عکس زنه تو ذهن من هک شده بود. یکم رفتم نزدیکش و بهش چسبیدم ک گفت نکن خلاصه ب هر زوری بود داشتم باهاش حال میکردم. خوابیده بودم روش یدفه خواهر بزرگم امودو مارو دید یکی زد تو گوش منو یکم حرف زد زد ب دختر خالم. میگفت اگه کسی دیگه بود میکشتتونو خلاصه از این حرفا. منو برد تو خال پیش خودش اونم گذاشت پیش خالم. یادم رفت بگم تو اتاق گریه کردو خواهرم با بد بختی ساکتش کرد.این شد ماجرا تا حدودا بعد امتخانای من تو خرداد بودش ک اومدن منم باز خوره افتاد تو جونم ک بازم همون کارو بکنم. اومد پیشم منم داشتم بازی پلستیشن یک میکردم ک اومد گفت بازی کراش بذار. منم گذاشتمو داشتیم بازی میکردیم من خوابم گرفت گفتم تو بازی کن همه خواب بودن ماهم تو اتاق بودیم. دراز کشیدمو خوابم برد ی آن چش باز کردم دیدم کنارم خوابیده منم شیطون گولم زدو دسمو گذاستم رو باسنش دامن و شورت پاش بود دامنشو دادم بالا حس کنجکاوی میگفت از کنار شرتش نکاه کنم ببینم همون شکله ک تو تلوزیون دیدم یا ن؟ همونجوری بود بهش دست زدم از خواب بیدار شد. گفت نکن منم گفتم اگه بذاری بهت میدم بازی کنی و خلاصه خرش کردم. بهش گفتم از کجا جیش میکنی نشونم داد. گفت مال تو چجوریه منم نشونش دادم. بعد یدفه ب سرم زد ناخون گیر بکنم توش باور کنید ناخن گیره رفت یدفه گفت آآآآآی ناخن گیرو آوردم بیرون دیدم یکم سرش خونیه افتاد گریه خالم اومد منم خشکم زدو خلاثه همه رسید. یکمی مامانو خالم دعوا کردن و اونا رفتن بعدش یادمه مامانم همچین کتکی با کمربند بهم زد هنوز جلو چشمه. بعد از ی ساعت خالم زنگ زدو کلی بدو بیراه گفت مامانم زنگ زد گف بیا فردا ببریمش دکتر ببینیم چیزیش نشده باشه خوشبختانه دیواره واژنش خراشیده شده بود. بعد از اونم تا وقتی شد 14 سالم ن اونا اومدن نه ما رفتیم.

یادمه فقط عید یا تابستون خونه مامان بزرگم اینا میدیدیم همو من بچی کرمانشاهم و خونه مامان بزرگم اونجاس. محله مسکن. بچه های کرمانشاه میدونن کجا رو میگم. خلاصه بعد از سن بلوغ و خوشگل شدن جفتمون. همین امسال تابستون بود ک دیدمش. بد جوری بهم زل زدیم. خداییش ته دل من یکی هورتی اومد پایین. تازه از سفر اومده بودیم رو بوسی کردیمو رفتیم لباس عوض کنم. خداییش بد جوری نگام میکرد. چند بار اشاره میداد منظور کاراشو نمیفهمیدم منم بی محلش میکردم. پدر بزرگم سال قبل فوت شده بود و امسال سر سالش بود. بابام کارت هارو دسته بندی کرد ی تعداد داد ب من ک ببرم پخش کنم.مال خالم اینا و بابا بزرگم اینا و چند نفر دست من بود. زنگ حونی بابابزرگمو زدم ک در باز شد رفتم تو خونه هیچکس نبود. دیدم خود حلال زادش تنها تو خونس. کارتارو گذاشتم رو اپن و بهش با بی میلی توضیخ دادم ک چی ب کیه. گفتم من رفتم خدا حافط. نذاشت برمو گفت بشین ی چیزی بخور ب زور ی شلیل داد ب خوردمو خواستم برم بغلم کردلباشو چسبوند رو لبام. منم از خودم جداش کردمو. بدو بدو کفشامو پوشیدم گفت سامان خییییلی دوست ددارم. از بد بختی گوشیمو جا گذاشتم. ولی گفتم گور باباش ولش کن کمکم تو مخله چرخیدمو کارت هارو پخش کردم. رفتم خونه فرداش تو تالار خاله کوچیکم گوشیمو برام آورد.بعد از تموم شدن مراسم فرداش داییم زنگ زد گفت بیا کامپیوترمو درست کن منم یکمی سر در میاوردم.فقط خود کسافتش و داییم خونه بودن منم سریع پریدم تو اتاق. داییم یدفه اومد گفت میرم تا جایی کار دارم. منم دیگه چاره ای نداشتم. داشتم بازی نصب میکردم یدفه اس اومد دیدم نوشته اخازه هست بیام تو اتاق؟؟؟ منم فهمیدمو جواب ندادم بعد از چن دقیقه یدفه دستشو آورد روشونم داشت ماساژم میداد. منم بی اختیار گفتم خوبم دید اومد رو پام نشست کیرم بلند شده بود تو دلم گفتم بابا کی میفهمه؟؟؟ لبامو گذاشتم رو لباش لباساشو در آوردم تا حالا نکرده بودم برگردوندمش کیرمو گذاشتم سر کونش نمی رفت تو می گف آآآآخ درد میکنه منم یکم کریستال ریختم کف دستم مالیدم ب کیرم و گذاشتمش تو کونش چند بار تلمبه زدم آبم اومد ریختمشض تو کونش و خودمونو جمعو جور کردیم تا داییم اود. بعد از 1 روز اس داد گفت میخوام باهات ازدواج کنم سامانم فعلا با هم دوستیم و خوش میگذره.
از این ک وارد جزعیات نشدمو نگفتم کی کجا بود شرمنده ولی بهتون تبریک میگم چون داستان واقعی رو خوندید. الانم پشیمونم بخدا یا باید بگیرمش یا واقعا اخساس گناه میکنم.

نوشته: سامان

دکمه بازگشت به بالا