من گریون واحسان خندون
سلام دوستان من عسل هستم 22ساله و دانشجوداستانی که براتون مینویسم کاملا واقعیه.
حدود2ساله که با یکی از همکلاسی هام به اسم احسان دوستم و خیلی همدیگرو دوست داریم و قراره بعد تموم شدن درسمون باهم ازدواج کنیم احسان 26 سالشه اما بخاطر سربازی و برخی مشکلاتش چند سال دیر دانشگاه اومده.
منو احسان خیلی باهم سکس داشتیم و داریم اما میخوام مهمترین روز سکسمون رو براتون تعریف کنم:
بهمن ماه پارسال بود که احسان بهم گفت فردا مادرم خونه نیست و اگه تونستی بیا باهم باشیم منم قبول کردم و فردا صبحش ساعت 10رفتم خونشون اولش یه صبحانه مختصر باهم خوردیم و رفتیم اتاقش خوابیدم رو تختش اونم اومد کنارم دراز کشید و مشغول حرف زدن شدیم یکم که گذشت ازم لب گرفت حسابی لباموخورد انقدر ازم لب گرفت که احساس میکردم لبام سر شد!بلوزمو در آورد و سینه هامو مالید بعدش شروع کرد به خوردن .سینه هام زیاد بزرگ نیست اما احسان خیلی دوستشون داره.منم بلوزشو از تنش درآوردم تا راحتتر بدنشو لمس کنم.بعد از اینکه سینه هامو خورد بازبونش رفت پایین تا نافم بعدش شلوارمو در آورد و از روی شورت با کسم بازی کردوقتی دید حسابی حشری شدم شورتمو کشید پایین و شروع کرد به خوردن نفسم به شماره افتاده بود آخه تو این کار خیلی مهارت داره!یکم که چوچولمو خورد ارضا شدم و با دستم سرشو آوردم بالا که یعنی بسه انقدر بی حال شده بودم که حال حرف زدن نداشتم بغلم کرد و گذاشت تا یکم آروم شم چنددقیقه بعد حالم بهتر شد و نوبت من بود که جبران کنم.
رفتم بین 2تا پاش و شورتشو کشیدم پایین کیرشو گرفتم تو دستم یکم باهاش بازی کردم بعدش سرشو لیس زدم و کلشو کردم تو دهنم چون میدونستم از این کار خوشش میاد چند لحظه تو حلقم نگهش داشتم و میکش زدم تند تند براش خوردم ولیسش زدم بهم گفت بخواب اینطوری نمیاد(چون ورزشکاره خیلی دیر ارضا میشه)منم خوابیدم به پشت و وازلین مالید به کیرشو به کون من سرکیرشو کرد تو کونم با اینکه خیلی باهم سکس داشتیم اما همیشه اولش خیلی درد دارم یه چند لحظه نگهش داشت و دید جاباز کرد کلشو کرد توش و تلمبه زد آه و ناله جفتمون تو اتاق پیچیده بود داشتیم از هم لدت میبردیم که کیرش در رفت و رفت جلو و پردم پاره شد ملحفه تخت پر خون شد داشتم از درد و ترس سکته میکردم فقط خودمو میزدمو به جفتمون لعنت میفرستادم احسانم خیلی هول شده بود اما از من خونسردتر بودسعی داشت آرومم کنه اما هیچی نمیتونست حالمو خوب کنه گذاشت یکم گریه کنم تا آروم شم بعدش بغلم کرد و گفت خانم شدنت مبارک باشه عشقم!اینو که گفت نمیدونستم بخندم یا گریه کنم.بوسید منو گفت نگران هیچی نباش به شرفم قسم میخورم من نامردی نمیکنم تو زن خودمی اگرم بهم شک داری همین امروز میبرم پردتو میدوزم.اینو گفت دوباره گریم گرفت و اونم مبخندید میگفت من خوشحالم این اتفاق افتاد چون مطمئنم تو دیگه مال خودمی(آخه من تا هرچی میشه قهر میکنمو حرف جدایی میزنم)بعدش بغلم کرد و محکم بوسیدتم منم ازشدت درد و خونریزی فشارم پایین بود و سردم بود کمکم کرد رو تخت دراز کشیدم و 2تا پتو انداخت رومو رفت یه ربع بعد با 2تا معجون بزرگ برگشت.
مرسی از اینکه وقتتونو گذاشتین.
نوشته: عسل