بازی که زندگیمونو عوض کرد (۱)

سلام محمد هستم 20 سالمه این داستان کاملا تخیله و ساخته ذهن خودمه .
پدرم یه متخصص ارتوپد اسمش حسین ۴۴سالشه و هیکلی و اهل ورزش بدنسازی خلاصه از هیکلش هرچی بگم کم گفتم سبکشم بگم فیتنس استایل کارمیکنه اره خلاصه بدنش ارزویه بیشتر ما پسراس و به خودش خیلی میرسه.
مادرم اسمش سمیه۳۵ سالشه ۱۵۹قدشه ایروبیک کار میکنه سینش ۸۰ با این سنش سینه هاش هنوز شقه بایه کمر باریک یه کون گرد که اصن نگم برات کیره مردیو راست میکنه قیافشم بیبی فیسه اصلا سنشو نشون نمیده یعنی باهم تو خیابون راه میریم همه فک میکنن دوس دخترمه .

یه خواهر دارم اسمش سانازه 17سالشه قدش۱۵۶ تو بغلی همراه مادرم از بچگی ایروبیک کار کرده فیسشو سینه ها و کونش به مادرم رفته سینه های گرد که با این سن و هیکلش خیلی تو چشمن فک کنم سایزشون 75 بشن بگذریم .

از۱۵سالگی به بدنسازی علاقه مند شدم و ادامه دادم با سختیو رژیم تونستم بدن خوبی برا خودم بسازم قد 185 وزن 80.
من دانشجوی رشته تجربیم دانشگاه شیراز قبول شده بودم راستی یادم رفت بگم اهل تهرانیم و اونجا زندگی میکنیم ۴ترمو پاس کرده بودم زیاد نمونده بود تا لیسانسمو بگیرم روزا تو همین منوال داشت میگذشت که یهو گوشیم زنگ خورد دیدم مادرمه اول فک کردم دلش تنگ شده میخواد خبرمو بگیره بعد وقتی صداشو شنیدم دلم یهو ریخت با صدای که انگار تا صبح گریه کرده باشه صداش واضح در نمیومد نگران شدم گفتم
سمیه چیزی شده (با مادرم تو این چیزا راحت بودم اخه)
با بغض گفت محمد برگرد تهران به خاک سیاه نشستیم پدرت کارشو کل اموالشو سرمایشو ازدست داد فقط بیا من که از این مکالمه چند ثانیه هیچی نفهمیده بودم نگران بدون اینکه لباسامو جمع کنم با همون حال یه بلیط گرفتم با اولین پرواز برگشتم تهران وقتی رسیدم خونه مادرمو پدرم با این حال دیدم انگار یه تیکه از وجودم کنده شده بود با هم شروع به گریه کردیم خواهرم طفلک اون وسط داشت مارو اروم میکرد وقتی اروم تر شدم خواستم توضیح بدن چی شده مادرم گفت پدرت چند وقتی بود با یکی از رفیقای صمیمیش شریک شدن زدن تو کار ساختو ساز چند وقت اول سود خوبی داشت به طوری که از شغل استعفا داد اومد تواین کار تایه پروژه بزرگ گرفتن تو دبی پدرت همه سرمایش و گذاشتو کلی وام گنده گرفت نزول کرد چک دست مردم داد شریک شم هر چی پول بود و با خودش برد اونور الان خبریم ازش نیست پدرت مونده اون همه طلبکار .
یه هفته گذشت طلبکارا دم خونمون پر بودن بانکم حکم تخلیه خونمون گرفته بود داشت مصادرش میکرد تواین حین یه شماره ناشناس به هر چهار نفرمون پیام داد آیا میخواین دوباره خونتون و اموالتون بدست بیارید؟اگه خواستید به فلان شماره تماس بگیرید(۰۹۰۳×××××××۹)

اولش جدی نگرفتیم گفتیم سرکاریه ولی یچی هی تو ذهن هممون بود اگه واقعی باشه میتونستم بفهمم هممون داریم به چی فک میکنیم چون می شناختمشون
دلو زدم به دریا بهش زنگ زدم بعد بوق دوم برداشت
-میدونستم تماس میگرین
گفتم شما؟
-گفت شانستون برای صاف کردن بدیها پس گرفتن خونتون تازه برگشت داریاتون
اولش همه تعجب کردیم گفتیم در مقابلش چه کاری ازمون میخاین
-گفت تو قرار حضوری همه شرایط رو بهتون میگم ساعت ۱۰همومبینیم

هممون تعجب کرده انگار یه نور امیدی برامون روشن شده بود آماده شده بودیم هممون برا قرار ساعت ۱۰ ثانیه ها انگار کندتر میرفتن تو دلم غوغایی بود خیلی استرس داشتم تا بالاخره با صدای ایفون از فکر دراوردم رفتم به آیفون برداشتم صدا با صدای توگوشی فرق داشت یه مرده حدود چهل ساله با کت و شلوار شیک درو باز کردم رسید به در خونه وقتی وارد شد یا یه لبخند سلامی به همه ما کرد و برای چند ثانیه داشت هممونو نگاه میکرد راهنماییش کردیم بشینه رومبل ماهم روبروش نشستیم باچهره ای خونسرد کیف کارشو رومیز گذاشت شروع کرد به حرف زدن که از طرف بازی ای اومده همه ما تعجب کردیم داشت همینجوری ادامه میداد شرایط بازیو میگفت بعد از اتمام صحبتش برگه هایی رو به ما داد و گفت پرکنید اگه شرایط لازم داخل برگه هارو داشتین میتونید داخل این مسابقه شرکت کنید انگار مطمئن بود که شرکت میکنیم برگه هارو گرفتیم و گفت اول پدرتون برگه رو پر میکنه و باید هر سوالو با صدای بلند بخونه و جواب بده
اولین سوال سایز آلت شما چند سانت هست اگر زیر۲۰سانت باشد شرایط ورود را ندارید پدرم انگار خیالش راحت شد زد بالای ۲۰سانت اولش منو خواهرم تو شوک بودم ازجوابای پدرمون انگار داشت پرده های تابویی که بین ماها بود با این سوالا داشت پاره میشد سوال از پدرم تموم شد نوبت به مادرم رسید برگه سوال های خودش را گرفت سوال۱ ایابه غیرازشوهرت باکسی دیگه ای خوابیدی ؟نه
سوال ۲ایا آنال سکس داشته اید چند بار ‌؟۱بار
منو خواهرم هنوز تو شوک بودیم با صدای مادرمون اومدیم بیرون گفت قربونتون بشم نگران نباشین اینا همه برا خانوادمونه بعد مرده ورقه سوال های مربوط به منو بهم داد و گفت باید به تک به تک سوالا جواب درست بدم حقیقتو بگم اولین سوالم با سوال پدرم کمی فرق داشت ایاسایز الت شما بالای ۱۷ سانت هست؟ انگار تو بزرگی الت به پدرم رفته بودم گفتم بله
بعد گفت آیا به رابطه تابو علاقه داری گفت تاکید میکنم راستشو بگی گفتم بله کمی ۳نفریشون کمی جا خوردن از جواب من سوالا از من تموم شد رسید به خواهرم اولین سوال آیا باکره ای ؟ بله
سوال ۲ آیا آنال سکس کردی تاکید میکنم باید راستشو بگی بله ۱بار آنال سکس داشتم خب
سوالات تمام شد ۱ چیز دیگه شرکتت کنندگان پس از شروع مسابقه به هیچ عنوان نمی توانند انصراف دهند
بعد گفتش شما تو امتحان گزینش قبول شدین جایزه این بخش نفری ۲میلیارده هممون شوکه شدیم و بعد گفت تایم و زمان رو با شما هماهنگ میکنیم فعلن
نشسته بودیم و به هم نگاه میکردیم انگار می خواستیم حرف بزنیم ولی نمیتونستیم یهو پدرم گفت بچه ها ما باید برای خانوادمون فداکاری کنیم بعد اونجا تو شرایط نوشته شده بود آسیبی بهمون نمیزنن مادرم برا اینکه نشون بده پشت پدرمه حرفشو تایید کرد منو خواهرم بعد فکرکردن قبول کردیم
شبش تایم اومدن دنبالمون بهمون گفتن همه برای فردا استرس داشتیم هرجوری بود خوابیدیم صبح که بیدار شدیم بعد خوردن صبحانه همینطور که گفته بودن ساعت۱۲ منتظرشون بودیم زنگو زدن بدون هیج پرسشی سوار ون شدیم برای اینکه چیزی نبینیم چشم بند دادن به هر کدوممون بعد خوردن قرصی که بهمون دادن خوابمون برد بعد از گذشت چند ساعت از خواب عمیقی که داشتم بیدارم کردن یه صدایی به گوشم میخورد صدای موج های دریا بود همون لحظه هممونو پیاده کردن توذهنم حتس زدم یا باید شمال باشیم یا جنوب یهو صدای یه چیزی شنیدم یه باد شدیدی حس کردم یه هلیکوپتری چیزی باشه مارو که سوار کردن مطمئن شدم یه ۲۰ دقیقه حرکت کردیم فک کنم بعد فرود اومدیم چشم بند هامونو باز کردن دیدیم توکشتی بزرگی فرود اومده بودیم خیلی زمان گذشته بود شب شده انگار یه ۱۰ساعتی تو راه بودیم مارو به سمت یه دری راهنمایی کردن انگار میرفت توی کشتی خیلی بزرگ بود مارو به سمت یه اتاق برد گفت اینجا استراحت کنین ولباستانو عوض کنین اتاق یه حموم شیشه ای با دستشویی شیشه ای داشت …

ادامه دارد

نوشته: Mohmd8186

دکمه بازگشت به بالا