عشق شانسی
سلام عضو جدیدم و 22 سالمه
چند سال پیش با دوستم پونه که تازه از دانشگاه قبول شده بودیم به خاطر تفریح گاهی دوستی گاهی هم نیاز به شارژ چت میکردیم
البته این پیشنهاد پونه بود که سکس تل کنیم و شارژمون رو از پسرها بگیریم… منم اولش جنبه ی تفریح داشت برام و قبول کردم
هر وقت که بیکار میشدیم یه کافی نت پیدا کرده بودیم که میرفتیم تو چت روم و “شارژ میگیرم سکس تل میکنم” مینوشتیم شاید ساعتها دنبال سوژه ی خوب بودیم از هر شهری دوستی داشتیم
اوایل حالم از حرفهاشون بهم میخورد اما بعدا هم خوشم اومد هم عادت کردم بعضی ها انقدر خوب بودن که شارژم نمیگرفتم… بعضیها واقعا خوب بودنو دوست خوبی جز سکس تلفنی میشدن اما بعضیا نامرد بودن و نه شارژ میدادن و نه با آدم رفتار خوبی داشتن، قبول دارم گاهی بعضیا رو هم سر کیسه میکردیم و…
یه روز که پونه با یکی از آشناهاش چت میکرد قرار میذاشت بهم گفت که این پسر میاد دنبالشو باهم میرن گشتی بزنن اما میترسه و میخواد منم باهاش برم منم از همهجا بیخبر قبول کردم که دوستم تنها نباشه باهم رفتیم و یه پسر حدودا ۳۰ ساله که خودشو سامان معرفی کرد با یه پژو ۲۰۶ اومدو سوارمون کرد از رفتار پونه معلوم بود که همدیگرو خیلی وقت میشناسن و باهم شوخی دارن یکم تو شهر گشت زدیمو مارو به ناهار دعوت کرد
تا اینکه گفت: پونه بهم قول داده بودی که بیای خونم تا یکم ازت لب بگیرمو…
خیلی راحت از فانتزی سکسی که باهم پشت تلفن داشتن صحبت کرد منم ناچاراً گوش میدادم وقتی رفت حساب کنه به پونه گفتم: واقعا میخوای بری؟ اگه آره منو یه جا پیاده کنه که برم خونه
پونه جواب داد: تبسم تو که نمیخوای منو با این تنها بذاری فوقش ما میریم تو یه اتاقی و تو تلوزیون میبینی اینجوری منم خیالم راحته اینم کاری نمیتونه باهم بکنه. چون دیدم دستش یخ زده و خیلی باهم صمیمی بودیم قبول کردم اما قول گرفتم که اگه دیدیم اوضاع ناجوره در بریم
باهم راه افتادیم من یکم با فاصله رفتم تا ماشین دیدم پونه جریان رو به سامان گفت و اونم با لبخند سر تکون داد یعنی قبول کرده منم باهاشون برم
تا خونه هر دعایی که بلد بودم خوندم با اینکه سعی میکردم خودمو خون سرد نشون بدم به خودم اومدم دیدم رسیدیم تو راه نمیدونم چی بهم میگفتن شاید سعی میکردن همدیگرو تحریک کنن و میخندیدن من تو حالو هوای خودم بودمو هیچی نفهمیدم
یه محلهٔ خلوت بودو پیاده که شدیم رفتیم داخل ساختمان، یه آپارتمان شیک با وسایل شیک بیشتر وسائلش سیاهو سفید چیده شده بود نور کمی بخاطر پردههای ضخیم داشت
همینطور که خونه رو نگاه میکردم سامان گفت: تبسم جان تو یخچال همه چی هست از خودت پذیریی کن تلویزیون رو هم روشن کرد دست پونه رو گرفت به طرف اتاق راه افتاد انگار که یه جنده رو برد رو تخت، خیلی عصبی شده بودم از پونه متنفر شده بودم تصمیم گرفتم از اونجا که اومدیم بیرون بیخیال دوستی چندین ساله بشم و دیگه با پونه حرف نزنم
تلویزیون رو روشن کردمو مشغول شدم به تماشای کلیپ ها
یه لحظه با خودم گفتم من اومدم اینجا که از دور هم شده مراقب پونه باشم صدای آهنگو کم کردمو گوشمو تیز کردم ببینم صدای جیغ و داد نیاد سامان بلند میگفت: دوسش داری؟ میخوام تا ته بخوریش دارم از دهان میگامت، آهههههههههههههه…
به این حرفا از پشت تلفن عادت داشتم اما از نزدیک نه تو این موقعییت بودم نه میخواستم که باشم، به پونه که داره کیر سامانو ساک میزنه فکر میکردم و چندشم میشد چند دقیقه بعد سامان با یه شلوارک و آستین حلقه ای اومد بیرون سرمو به کانالها گرم کردم که نگاش نکنم نفسای گرمشو کنار گوشم احساس کردم
تبسم خانوم خوشگل تنها موند؟ حوصلت سر رفته خانوم خانوما؟
نمیخواستام جوابشو بدم با صدای ضعیفی که از ترس و شهوت نفس های سامان پر بود گفتم نه شما به کارتون برسین به پونه بگین داره دیر میشه
پونه بهم گفت که تا ساعت ۷،۸ شب وقت دارین، کسی بهت گفت بود که چشمات خیلی جذابه؟
پونه نمیاد؟
داره استراحت میکنه، تو دلت چیزی نمیخواد؟
نه پونه رو صدا کنی میریم
اما چشمات یه چیز دیگیی میگن از رو مانتو هیکلت خیلی بهتر از پونست، سینههات سر ناهار دیوونم کرد، چرا خدا تورو سر راهم نزاشت؟
من که کم کم از ترس نفسم بند میومد پونه رو صدا زدم که بریم جوابی نیومد، چارهای نداشتم یا باید میذاشتم سامان ادامه بده یا باید میرفتم ببینم سر پونه چی اومده
بلند شدم سامان دستمو گرفت: کجا خانوم خوشگله؟ پونه حموم صداتو نشنیده، بیا بشین داریم حرف میزنیم
همونجور ایستاده بودم که در زدن، سامان از جاش بلند ک شد من افتادم رو کاناپه زانوهام داشت میلرزید به سختی آبه دهنمو قورت دادم که دیدم سامان با یه پسر دیگه که خیلی شیکو خوشتیپ بود اومدن تو پسر دستشو دراز کرد گفت من کامرانم من با اخمی که داشتم نگاهش کردمو صورتمو برگردوندم
سامان یواشکی چیزی به کامران گفت و رفت تو اتاق اینبار نوبت کامران بود
کنارم نشستو شروع کرد تعریف کردن ازم، صداش خیلی حشری و گرم بود صورتش بهم نزدیک بود و نفسای گرمش گونم و نوازش میکرد دستمو گرفت تو دستشو با صدای متعجب گفت:
دستت چقدر یخه دختر، سامان اذیتت کرده؟ نترس از من کاریت ندارم از پونه و سامان تعریفتو خیلی شنیدم با من راحت باش
نمیدونم چی تو صداش بود که آرومم کرد گذاشتم اشکهام سرازیر بشن و بهش اعتماد کردم صورتمو برگردوند و با انگشتش اشکهام پاک کرد گفت سامان ترسناکه؟ چی بهت گفت؟
گفتم نمیخوام اینجا باشم
-اما پونه به سامان تا ساعت ۸ قول داده اینجا باشه، سامان تا چند بار ارضا نشه نمیذاره از اینجا بیرون برین تا اون موقع من اینجام نمیزارم بهت چیزی بگه یا مجبورت کنه
مجبورم کنه؟ منظورت چیه؟
شیطون دیگه، شاید خواست با توام… نمیزارم، برات آب بیارم؟ میخوای دستو صورتتو بشوری آروم شی؟
دستشویی کجاس؟
دستمو گرفت بلندم کرد لرزش زانو هم بهتر شده بود دارو از پشت قفل کردمو آبو باز کردم کمی گریه کردمو صورتمو شستم ریمل پخش شده رو پاک کردمو اومدم بیرون به دیوار تکیه داده بودو سیگار میکشید انگار منو نمیدید تو افکارش غرق بود وقت پیدا کردم که بر اندازش کنم، یه پیراهن آبی ۴ خونه با یه شلوار سفید، بوی عطرو سیگارش پخش شده بود دارو ک بستم با صداش به خودش اومد و نگام کرد: بهتری تبسم؟ سرمو تکون دادمو رفتم سر جای اول نشستم پشت سرم اومدو باز کنارم نشست
پونه اوپنه؟
با تعجب نگاهش کردمو به پونه شک کردم ، پرسیدم چطور؟
-دارن سکس میکنن صدای آهو نالشونو نمیشنوی؟
دقت کردم… آره انگار داشت میداد و جر میخورد… به گفتن نمیدونم اکتفا کردم
-بوی سیگار اذیتت میکنه یا از من خوشت نمیاد که صورتتو بر میگردونی؟
دلیلی نداره نگاهت کنم
اما من دلیل دارم نگاهت کنم چون، چون خیلی زیبایی
ممنون
هنوز میترسی؟
بهترم
کم صحبتی یا نمیخوای به من رو بعدی؟
بعد از چند ثانیه نفسشو با کلی دود سیگار داد بیرون: من ۲۶ سالمه سامان پسر عموم و بهترین دوستمه، اینجا باهم زندگی میکنیم، از وقتی با پونه دوست شده اخلاقش بهتر شده، اولین سکس شون نیست، من ۲ ساله با هیچکس نیستم خواستن با تو آشنام کنن که ظاهراً ترسیدی
با هر حرفش انگار دوست ۲۰ سالمو بهم میشناسوند اما کلمهٔ ترس رو که تکرار میکرد عصبی م میکرد با حالت داد گفتم
نمیترسم، ادای جنتلمن هارو در نیار
چرا عصبانی میشی، به این چشمای مهربونت عصبانیتو اخم نمیاد
سامان باز اومد بیرونو یه چشمک به کامران زادو گفت هنوز نکردیش؟
خفه شو سامان، تبسم خیلی احترامش بیشتر از این حرفاست پیشم
بد بخت چشماتو باز کن یه نگاه به اون سینه و کون خوش فرمش بنداز بعد، احمق اگه اون هیکل پیش من بود تا الان…
کامران نزاشت سامان حرفشو ادامه بده و داد زد:
تبسم پاشو بریم
بی اختیار دنبالش راه افتادم تا قدم تو اتاقش گذشتم به فکرم رسید که نکنه اینم نقش باشه اما کار از کار گذشته بودو کامران دارو بست صندلی میزشو کشیده نشست منم ناچاراً روی تختش نشستمو به اتاقش نگاه میکردم نگاهش روم سنگینی میکرد بهش نگاه کردمو گفتم: چرا ازم دفاع میکنی؟ مگه تو نمیخوای سکس کنی؟
فکر نمیکردم تو یه نگاه ازت خوشم بیاد این حرفا مال ۱۴،۱۵ ساله هست اما من ازت خوشم میاد
دیوارای اتاقشون یکی بودو صدای پونه میومد که داد میزد : “بکن تو لامصّب جرم بده میخوامش تا ته، میخوام حسّش کنم کیر داغتو”
همونجور که نگاهمون بهم بود کامران اومدو رو تخت کنارم نشست
تبسم من میشی؟ اذیتت نمیکنم، تا نخوای سکسم نمیکنیم، همو میشناسیم اگه قسمت بود ازدواج میکنیم
باشه
هیکل و قیافش حرف نداشت اخلاقشم خوب بود اون روز با صدای سکس پونه و سامان ما باهم دوست شدیم
اولین لب رو هم همون جا ازم گرفت چشماشو بستو لباشو رو لبام گذاشت منم مثل اینکه دارم لوپ کسیو میبوسم بوسیدمش دستشو گذشت رو چونمو کشید پایین لبم از هم باز شد زبونشو کرد تو دهنمو چرخوند، زبونش گرم بودو نرم. تلخی سیگار تو آب دهانش بود اما اونم دوست داشتم، با زبونش میکشید رو لبامو دور زبونم… چند دقیقه لبمو خورد، سرشو کشید عقبو پیشونیمو بوسید از جاش بلند شد…
چشمامو که باز کردم دیدم از تو پاکت روی میز سیگار بر میداره چشمم به کیرش افتاد که از رو شلوار برجسته شده بودو معلوم بود، نمیدونستم تاثیر لبه من یا صدای بلنده آه و اوه پونه و سامان
کس منم تو شورتم خیس بود اما مطمئن بودم به خاطره نفس داغ و زبون کامران بود
دیگه جیغ پونه در اومده بودو سامان معلوم بود که داره ارضا میشه نعره میکشید سیگار کامران تموم شده بودو دوباره پیشم نشست و کمی از من پرسیدو از خودش تعریف کرد من هم به کامران گوش میدادم و هم به پونه که دیگه صداشون قطع شد صدای دوش حموم اومد
چند بر کلافه به ساعت نگاه کردم که کامران متوجه شد حرفشو ادامه نداد، سامانو صدا کرد گفت من میرسونمشون…
بچهها تو قسمت بعدی میخوام از سکس با کامران براتون بنویسم امیدوارم که تا اینجا جزبتون کرده باشم، لطفا فحش خواهر مادر ندید این داستانه اول من سعی میکنم از انتقدتون استفاده کنم تا بهترش کنم
نوشته: تبسم