لگِ چرم، رُژ قرمز و شوهری که تماشاگر است (1)
پیشگفتار:
چیزهایی که اینجا نوشته میشه ممکنه واقعی باشه ، بعضی وقتها برای جذابتر شدن چیزهایی بهشون اضافه بشه ، یا کلاً فانتزی و داستان باشه.
کسانی که میان و فحش و بد و بیراه میدن ، میتونن نخونن!
کسی اسلحه رو شقیقهشون نذاشته.
اصولا داستانهای سکسی برای برانگیخته شدن امیال جنسی، تصویرسازی فانتزیهای سکسی، ایجاد حس تخیّل و آشنایی با تاریکخانهٔ ذهن آدمهاست.
لطفا احترام و ادب رو حفظ کنید چون برای مخاطبم احترام قائلم و برای هر داستان ماهها وقت میذارم.بارها و بارها میخونمش و تصحیح میکنم و تا جایی که بلدم هم املای صحیح و نگارش درست رو رعایت میکنم.
«لطفا مؤدب باشید»
.
.
.
🟥 بخش اول؛
یه روز تو بوتیکی که تو یکی از مراکز خرید تهران داشتم و لباس زنونه میفروختم نشسته بودم و از پشت پیشخون به بیرون نگاه میکردم.زن و مرد جوانی حدود ۳۰-۳۵ ساله رو پشت ویترین نزدیک به ورودی در دیدم که نزدیک هم ایستاده بودن و به من نگاه میکردن و با هم و چیزی میگفتن و گاهاً نگاهی به ویترین میانداختند.قبلا هم دیده بودمشون. توی مغازهم اومده بودن دو سه باری…
دختره قد بلند و خوشهیکل با سینههای درشت بود.باسن خوبی داشت و از پسره سر بود.
اومدن تو.دختر نگاهی بهم کرد و روی یکی از رگالها مشغول ورق زدن لگها شد و پسر هم با سر، سلامی کرد و به قفسهها چشم دوخت.
دختر، رو به پسر آروم چیزی گفت و پسر بهش نزدیک شد و درباره یکی از لگها چند جملهای آروم صحبت کردند.
پسر رو به من پرسید:
آقا قیمت اینو میگین؟
قیمت لگ رو دادم و توضیحاتی در حد یکی دو جمله.
دختر پرسید آقا شُل نمیشه تو پا؟
پاسخش رو دادم وگفتم اگه دوست دارید پـروْ کنید.
گفت میشه بپوشم؟
گفتم بله حتما و نگاهی کردم تا سایزش رو بفهمم چنده که دیدم ۴۰ـه.
از شانس، لگ چرمی رو که درخواست کرده بود سایز چهلاش رو تموم کرده بودم.تو فاصلهای که برگشتم سمت قفسهها به این فکر کردم که ۳۸ بدم بپوشه یا ۴۲ که تجربهم گفت ۳۸. چون کسایی که لگ و مخصوصا چرم رو انتخاب میکنن دوست دارن کاملا تو پا فیت و جذب بایسته.
سایز ۳۸ رو دادم به دختره و در پِـرُوْ رو که در گوشه مغازه و قرینه صندلی و پیشخون بود براش باز کردم.رفت داخل و در پرو رو روی هم گذاشت.پسره هم روی صندلیای که پشت در اتاق پرو (در زمان باز بودنِ در) قرار داشت نشسته بود و سرش توی موبایلش بود.یه پسر لاغر با حدود ۸۰-۱۷۰ سانتیمتر قد، موهای مشکی تقریبا کوتاه که از چپ به راست حالت گرفته بود و ریشی که معمول و مرسوم جوونهای الانه.
بعد از سه چهار دقیقه دختره در اتاق پرو رو باز کرد و بدون مانتو و کفش، با یه لگ چرم جذب، پاهای بدون جوراب و ناخنهای لاک زده و بلند جلوم ایستاده بود.یه بلوز آستین بلند مشکی جذبِ یقه سه سانت تنش بود که بخاطر سینههای درشتی که داشت باعث شده بود بلوزش از زیر یقه تا سینههاش به بدنش نچسبه و همین فاصله باعث میشد که سینههاش و خط سینهش بواسطهٔ رد شدن نور، دیده بشه.
صدا کرد: محسن…؟
پسره از تو گوشی اومد بیرون و بدون اینکه چیزی بگه بلند شد و اومد روبروی در پرو تا دختره رو ببینه.
لگ چرم مشکی، عجیب چسبیده بود به پاهای بلند و خوشتراش دختر.داشت تو پای دختره میترکید از بس تنگ بود.
دختره به محسن گفت چطوره؟و درست از کنار صورت محسن، به من که یک متر عقب تر از محسن بودم نگاه کرد.انگار که از من سوالش رو پرسیده باشه.
محسن با بیمیلی و رخوت گفت: نمیدونم… از آقا بپرس و با سرش به من اشاره کرد!
عجیب تحریک شده بودم.هیکل دختره نقص نداشت.سینههای درشت و پُر، کمر باریک و پهلوهای بدون چربی، لگن نسبتاً پهنی که به باریک تر نشون دادن کمرش بیشتر کمک میکرد، رونهای پُری که درست و به اندازه بودن، انحنای زیبا و هنرمندانهٔ ماهیچهٔ پشت ساق پاش و انگشتای خیلی خوشگل و سکسی به اضافهٔ موهای مشکی و صاف پر پشت تا بالای کمرش.
قیافهٔ معمولیای داشت…(بدون مژه مصنوعی و تزریق و آرایش زیاد)چشمهاش درشت بود و ابروهاش پرپشت.گونههاش اندکی برآمده و لبهای پهن و پوست گندمگون.
محسن از سر راه دید من کنار رفت تا من لگ چرم رو تو پای دختره ببینم.دختر، با تمنا نگاهم میکرد.حس میکردم که اتفاقی در حال وقوعه.دهانم خشک شده بود و حسی رو داشتم که با اولین جرعه نوشیدن الکل با شکم خالی به آدم دست میده.به پاهای دختره نگاه کردم و سعی کردم بهش بفهمونم که دارم از نگاه کردن به پاهای سکسیش جلوی شوهر یا دوستپسرش لذت میبرم.
بهش گفتم:
بچرخید لطفا…
چرخید و پشت به من ایستاد.کون فوقالعادهای داشت.بیش از اندازهٔ معمول برآمده و برجسته بود.بهش گفتم:
یه کم اگه بکشید بالاتر بهتر وایمیسته.فکر میکنم فاقاش هنوز جا نیفتاده.
لگ رو از قسمت پهلو و کنارههای رونش چنگ زد، کونش داد عقب و با چند بار پا به پا شدن کشیدش بالا و برگشت رو به من و پرسید خوبه؟
نگاهی بهش کردم و گفتم بهتر شد.درزِ فاق لگ در قسمت جلو، کاملا رفته بود لای کساش و میشد حدس زد که کس گوشتی و درشتی داره.از پشت هم کون درشت و برجستهش رو دو نیم کرده بود.
-اگه دوست داشته باشید یه کم قدش رو کوتاه کنید که چند سانت بالای قوزک پاتون وایسه خیلی شیک تر میشه.
گفت: آره اونجوری که شما میگید فکر کنم بهتر بشه.
محســـــــــن…؟
محسن چشم از صفحهٔ گوشی برداشت و بلند شد اومد اینطرف دوباره و گفت بله؟
دختره گفت: چطوره؟
محسن گفت: بنظرم خوبه… ولی باز ایشون کارشون اینه بهتر میتونن نظر بدن.
ایشون میگن: یه کم پاچهشو کوتاه کنیم
محسن: آره… خوبه
گفتم میخواین براتون دمپاشو تا بزنم ببینید توپاتون؟
دختره با هیجان گفت: آرررره… میشه؟
گفتم: حتما و دولا شدم جلوی در پرو و مشغول تا کردن دمپای لگ شدم. ازش پرسیدم:
بسمت داخل تا کنم؟ چون اگه بسمت بیرون تا کنم پشت پارچه رنگش روشن تره و دقیق نمیبینید بعد از کوتاه شدن چطوری میشه.
گفت: آره هر جور بهتره همون کارو بکنید.
لگ تو پاش خیلی تنگ و جذب وایساده بود.انگشتامُ انداختم لبهٔ دمپا و بردم زیرش.پوستش نرم و صاف و صیقلی بود.حس کردم کیرم تو شرتم داره ضربه میزنه و شق میشه.دستمُ بیشتر بردم زیر لگ در تلاش برای تا کردن دمپاش.سعی میکردم بهش بفهمونم که عمدا دارم پاهاش رو دستمالی میکنم.بهش گفتم لطفا بچرخید.
چرخید و پشت به من ایستاد.کون قلمبه و آبادش چند سانتیمتری صورتم بود.شروع کردم به تا زدن قسمت پشت دمپاش.آروم گفتم: یه کم پاهاتونُ باز کنید لطفا…
پاهاش باز کرد و کونش داد عقب.
پیشونیم با کونش مماس شد.یه کم صورتمُ دادم بالا و ابروهامُ چسبوندم به کونش.عکسالعملی نشون نداد تا کونش رو جدا کنه.جَـریتر شدم و آروم آروم تیغهٔ بینیمُ گذاشتم لای کونش.دهنم مزهٔ آهن زنگزده گرفته بود و شقیقههام دو دو میزدن.به زحمت دمپاشُ تا زدم و فاصله گرفتم.
دختره برگشت رو بمن و از پایین به صورتش نگاه کردم.چشماش یه جوری بود، انگار مست شده باشه!
نگاهی به دمپای لگ انداخت و گفت:
اینجوری بیشتر دوست دارم. نه؟
انگار کسی روی سینهم نشسته باشه و توان حرفزدن رو ازم گرفته باشه، با سر تأیید کردم.
محسنُ صدا زد.اومد.
جلوی پای زنش/دوستدخترش نشسته بودم و شهوت از چشمام میریخت.گفت ببین الان خوبه؟
محسن گفت: آره، ولی حالا که داری کوتاه میکنی یه کم بیشتر کوتاه کن بنظرم! نه؟ میشه آقا؟
گفتم: چرا نمیشه.شما بخواین میتونیم شرتکش کنیم.
دوتایی خندیدن و دختره در حالی که یه دستشو مثل بادبزن تکون میداد گفت: واااای چه شــــــــــود…
به دختره گفتم: ببیـــــــن…. چه شوهر باحالی داری… خودش میگه کوتاهترش کن.یه سریا اصلا نمیذارن خانمشون به این لگ چرمهای ما نگاه کنه چه برسه به خریدنشون.
دختره گفت: شوهرم اونجوری نیست.من هرکاری دلم بخواد میکنم و خندید.
دیگه فهمیدم زن و شوهرن.
با لحن شوخی و خنده گفتم: گفتم شاید اولاشه…
دختره که حالا انگار یخاش باز شده بود گفت:
چی اولاشه آقا؟ هفت ساله ازدواج کردیم.
گفتم پس هواشو داشته باش و یه چشمک ریز بهش زدم.
این دفعه جلوی محسن مشغول شدم و دیگه شهوت، عقلانیتم رو برده بود.دوست داشتم جلوی محسن با زنش ور برم ببینم عکسالعملش چیه؟همیشه فانتزی سکس و عشقبازی با یه زن شوهردار جلوی شوهرش رو داشتم.
شروع کردم به تو گذاشتنِ بیشتر دمپای لگ و لمس بیشتر ساق پای دختره.محسن همینطور که داشت نگاه میکرد یک دستش رو برد توی جیب شلوار کتون زغالی رنگش!!
عمداً و جوریکه محسن متوجه بشه سرم رو آوردم بالا و به لای رونای پر و بینظیر زنش که داشت لگ رو میترکوند نگاهی کردم. گفتم: یه کم اینجاها رو(لای روناش) بدین بالا که من از پایین یه وقت زیادی علامت نزنم.دختره دوتا دستش رو گذاشت دوسمت یکی از روناش و سعی کرد لگ بده بالاتر که حرکت نمیکرد بس که تنگ بود.
گفت: نمیاد آخه…
دستامو آوردم نزدیک رونش و با انگشتام بهش نشون دادم که لگ رو بگیره و بکشه بالا…
محسن گفت: میشه شما کمکش کنین؟
گفتم: آخه تنگه دستم تماس پیدا میکنه…
گفت: نه آقا این حرفا چیه؟ فروشنده محرمه و دو تایی خندیدن.
یه دستمو بردم سمت لای پای دختره و اون یکی رو قسمت بیرون رونش و سعی کردم لگ رو از پاش جدا کنم و بدم بالا.با دست راستم که لای پای دختره بود ناخداگاه نیشگونی از رونش گرفتم که جیغ کوچیکی زد و گفت: اوووووووی پاااام…
گفتم وای ببخشید خانم، خیلی معذرت میخوام.تقصیر خودتونه که ماشالله هیکلتون ورزشکاریه.
محسن گفت: دیدی نسترن؟ آقا هم فهمیدن…
گفتم : چیو؟
گفت: اینکه ورزش میکنه.
گفتم: بده مگه؟
گفت: نه، ولی شما باسنشو ببین آخه… هر طرفش انگار نصف هندونهست!
دیگه شک نداشتم که این دو تا یه کرمی دارن.
گفتم: واقعا؟ دقت نکردم!!
دختر، که حالا دیگه میدونستم اسمش نسترنه گفت:
آقا خدایی بنظر شما الان باسن من بد فرمه؟ و همزمان چرخید و پشتشُ بمن کرد.
هر کدوم از لمبرهای کونش واقعا برجسته و گرد و قلمبه بودن.بزرگتر از حد معمول و خیلی سکسی و هوسانگیز.
لگ به اندازه سه انگشت رفته بود لای کونش و چاک کونش کاملا مشخص بود و من به درخواست شوهرش داشتم کون خانم رو دید میزدم تا نظر بدم.
همچین کونی رو تو یه لگ چرم که یک سایز هم کوچکتر از سایزِ طرفه تصور کنید که دقیقا زیر کونش، جایی که باسن به رون میرسه یه خط عمیق افقی،ایجاد شده که لگ رو به داخل کشیده و آدم رو دیوونه میکنه.
نگاهی به کون دختره انداختم و به محسن گفتم:
واقعا بهت حسودیم میشه.من اگه جای تو بودم مجبورش میکردم فقط شلوارهای جذب و چسبون بپوشه…
محسن لبخندی زد و گفت: شما قول بدین چیزای خوب بیارین، من و نسترن میایم و خرید میکنیم.ولی چیزایی بیارید که خاص باشه و من و نسترن بپسندیم.
گفتم انفاقا تو بار جدیدم که از استانبول زدم لگ و شرتکهای سکسی و خوشگلی هست که هنوز نرسیده.فکر کنم هفته دیگه برسه.
نسترن گفت: واقعا؟ چهطوری بفهمیم کارا کی میرسن؟
گفتم شماره بذارید اساماس میفرستیم برای مشتریا.
نسترن که حالا دوباره رو به من ایستاده بود و نشسته بودم جلوش و صورتم تا کسش ۲۰-۳۰ سانت بیشتر فاصله نداشت گفت: روزی که شما کارها رو بیارید تو مغازه و اساماس بدین، ممکنه ما چند روز بعد بتونیم بیایم.
گفتم: اینجوری ممکنه کارا ناقص بشن و سایز شما رو نداشته باشم.
محسن گفت: چطوری میشه کاراتونُ قبل اینکه بیارید تو مغازه ببینیم؟
گفتم: من انبار ندارم، جنسها رو میارن در خونه تحویل میدن.وقتی رسید میتونم خبرتون کنم، اگه دوست داشتین بیاید خونه موقع باز کردن، کارهارو ببینید. چون کارها که برسه تا بازشون کنم و با فاکتورها چک کنم ببینم تو باربری کم و کسر نشده باشه و قیمت هاشون رو محاسبه کنم ۴-۵ روز طول میکشه.تو این ۴-۵ روز میتونید هماهنگ کنید و بیاید.
نسترن گفت: شما کدوم سمتین آقا؟
گفتم: نزدیک پاساژه خونهم.هفت هشت دقیقه تا پاساژ با ماشین.
گفت: آخه اونجا مزاحم خانواده شما میشیم.
از روی زمین بلند شدم و جواب دادم که نه، چه مزاحمتی؟ تا باشه از این مشتریا. من مجردم و تنها زندگی میکنم.
محسن گفت: اتفاقا ما هم نزدیک پاساژه خونمون.پس اگه اشکالی نداره من شمارمو میدم باهام تماس بگیرید.
شمارهش رو داد و تو گوشیم سیو کردم.
نسترن گفت: آقا شماره منو بزنید به خودم خبر بدین.این ممکنه یادش بره و من سرم بیکلاه بمونه.
…۰۹۱۲
و شمارهٔ نسترن رو هم بدون مخالفت و ممانعتی از سوی محسن، سیو کردم و گفتم به هر دوتاتون خبر میدم.
بعد از نسترن پرسیدم راستی این قدی که زدم برات خوبه؟
تقریبا ۷-۸ سانت بالای قوزک پاش بود و بد جوری سکسی و حشری کننده شده بود.
خم شد و یه نگاهی با پایین کرد و بعد تو آینه به بدنش پیچ و تاب داد و گفت: آره الان خوبه.امیدوارم تو کارای جدیدتون چیزای خوبی باشه.
همزمان با اینکه دوباره نشستم تا دمپای لگ رو سوزن بزنم و دستم رو از دو طرف پای چپی که لگ رو تا زده بودم رد کردم جوریکه شونهم رو چسبوندم پشت زانوش و صورتم رو گذاشتم رو قسمت بیرون رون پای نسترن و جواب دادم:
حالا میاد میبینید… شرتکهای تنگ و کوتاه، شلوار حریر،
لگهای براق، بادی، تاپ، بیکینی…
نسترن گفت: وای محسن امیدوارم شلوار حریراشون از اونایی باشه که تو اینستا دیدیم و من دوسش داشتم.
محسن هم گفت: آره اون که دیدیم عالی بود.حالا بهمون خبر میدن دیگه.
دمپا رو سوزن زدم و بلند شدم و آروم و طبیعی کف دستمو رو کون نسترن گذاشتم و گفتم درش بیار…
نسترن رفت تو پرو و در رو خیلی با سرعت پایین به سمت داخل کشید و در پرو نصفه باز موند.زاویه در پرو، جایی که من ایستاده بودم و جایی که محسن ایستاده بود جوری بود که من توی پرو رو میدیدم ولی محسن نه.هر چند که کار از این حرفا گذشته بود و تقریبا مشخص شده بود که چه خبره.
همینطور که محسن داشت درباره محدوده خونهٔ من و اینکه خونه اونها هم نزدیک پاساژه با من حرف میزد، نسترن تو یکمتری من داشت لگ رو از پاش در میاورد و من چشمم تو پرو بود که پاهای لخت و کشیده نسترن با رونهای پر که تو قسمت بالای کشاله کاملا بهم میچسبیدن رو دید میزدم و وقتی دولا شد که دمپای لگ رو از پاش دربیاره کونش به در پرو خورد و در بیشتر باز شد.بالاپوشی که تناش بود و از زیرش سینههای درشتاش مشخص بود، بادی بود که کامل رفته بود لای کون سکسی و برجستهاش.
در پرو رو کمی بستم تا از بیرون مغازه چیزی مشخص نشه که جلب توجه بشه.
نسترن اومد و گفت اینو کجا باید ببرم برای کوتاه کردن؟
از دستش گرفتم و گفتم بذار باشه من خودم میدم برات کوتاه کنن و بهت خبر میدم.
گوشیم رو برداشتم و عکس یه شلوار حریر رو که توی بار جدیدم بود رو نشون دادم. یه شلوار حریر نازک که قطعا مشتری های خاص خودش رو داشت و یا برای لب دریا و روی بیکینی استفاده میشد.دوتایی سرهاشون رو نزدیک کرده بودن به اسکرین گوشی.نسترن سمت راست من بود و محسن سمت راست نسترن.گوشی رو دادم دست چپم و دست راستمو آروم گذاشتم روی کمر نسترن.چیزی نگفت و عکسالعملی نشون نداد. همینطور که داشتم عکس شلوار حریری رو که از توی کانال فروشگاه مربوطه تو استانبول برداشته بودم و از زوایای مختلف به محسن و نسترن نشون میدادم، انگشتام رو توی گودی کمر نسترن بالا و پایین میکردم و از شدت شهوت کل بدنم به لرزه افتاده بود. جوریکه دست چپم دیگه توان نگه داشتن گوشی رو نداشت.
بعد محسن کیف پولش رو درآورد و لگ رو حساب کرد و موقع خداحافظی هر دو دست دادند و رفتند.
.
.
.
.
.
لگ رو بردم طبقه منفی دویِ پاساژ و دادم عمو رحیم قد بزنه.گفت اگه ۱۰ دقیقه وایسی میدم ببری که گفتم عمو مغازه رو بستم.صبح میام میگیرم.
تمام شب تو فکر نسترن و محسن بودم و عکسهای پروفایل تلگرامشون رو نگاه میکردم. انقدر داغ کرده بودم که میخواستم تکست بدم بهشون و بگم میخوام ببینمتون.ولی هرجوری بود تحمل کردم و خوابیدم تا ببینم فردا چی میشه.
.
.
.
.
.
🟥(توضیح: جذابیت داستانهای سکسی برای من، اتفاقات پیش از سکسه.بهمین خاطر سعی دارم جزئیات رو کامل بیان کنم و تصویرسازی دقیقی برای مخاطب داشته باشم.
در دو داستان دیگرم:
(مهوش خانم همسر استرچپوش آقا کمال
https://shahvani.com/dastan/مهوش-خانوم-همسر-استرچ-پوش-آقا-کمال
و
خالهٔ سکسی و لختیپوش من
https://shahvani.com/dastan/خاله-سکسی-و-لختی-پوش-من
) هم جزئیات و اتفاقات پیش از سکس برای من در الویت بودند تا شرح خود سکس که چیز مشخصیست.
نوشته: هایزنبرگ
ادامه…