لز عیدانه
تازه وارد 16سالگی شده بودم.قدم 163 و وزنم حدودا 50کیلوگرم.صورت گرد و چشمانی درشت و مشکی و پوستی قهوا ای رنگ(سبزه).
دوست چندانی نداشتم.عید اون سال طبق معمول به خاطر اینکه پدرو مادرم از همه خانوادشون کوچکتر بودند باید اول ما می رفتیم بازدید اقوام و بعد اونها می امدند خونه ما.ولی من اصلا رو مودش نبودم و فقط دوست داشتم تو اتاقم باشم و کتاب بخونم و با دوستانم چت کنم.پس بنابراین بیشتر عید را در خانه ماندم.روز هفتم عید بود که نوه عمه بابا م که مردی 30ساله بود به همراه خانوادش امدند به خانه ما.من یه مانتو معمولی دم دستی پوشیدم و رفتم استقبال مهمانها که دیدم سارا دخترشون هم با اونهاست.یکم خوشحال شدم که یک هم صحبت خوب دارم در این زمان.
سارا 24ساله بود و قد 170 و وزنی شاید دورو بر 65کیلو گرم داشت.تو پر و خوش اندام.سفید رو و موهای خورمایی و خوشتیپ.
بعد از اینکه وارد پذیرایی شدند و نشستند من پذیرایی را انجام دادم و رفتم صندلی کنار سارا نشستم و ازش درباره دانشگاه و درسها و انتخاب رشته پرسیدم و بعد تقریبا یه ربع ساعت؛ دعوتش کردم بیاد تو اتاقم تا راحتتر باشیم و اونم مانتو و شالش را در بیاره .قبول کرد و ما رفتیم توی اتاق من .سارا مانتوش را کند که زیرش یه تاپ خوشکل قرمز مشکی پوشیده بود.
من کامپیوترم را روشن کردم و گفتم بیا باهم بریم چت که قبول کرد.یه چرخ تو آی دی من زدیم و همه دوستام را بهش معرفی کردم که دیدم مادرم در را باز کرد و گفت :مهتاب جان ما می خوایم به اتفاق سارا و خانوادش بریم دیدن اقوام دور.اگه دوست داری بیای حاضر شو بریم.
گفتم چشم مامان .خبرتون می کنم.مامان که رفت به سارا گفتم :اصلا دوست ندارم دیدن کسانی برم که اصلا نمی شناسم
سارا گفت:ایرادی نداره.نیا .اصلا می خوای منم بمونم پیشت بعدا خودم با آژانس می رم خونه
گفتم :خیلی دوست دارم پیشم باشی.خودت که می دونی من دوستی ندارم و همیشه تنهام.با هم بمونیم کلی حرف بزنیم دل منم باز میشه تو هم استراحت می کنی.
قبول کرد.
سریع دوتایی رفتیم بیرون و به مامان باباهامون گفتیم و اونها هم ایرادی در این تصمیم ما نگرفتند و ما مووندیم خونه و بقیه رفتند.
وقتی خونه خالی شد شروع کردیم با هم صحبت کردن.سارا راه می رفت و از دوست پسرها و دوستان دخترش در دانشگاه تعریف می کرد و با لحنی شیرین سعی می کرد ماجراها را خنده دار تعریف کند تا من بخندم.
بعد به سارا گفتم من می رم یه چیزی بیارم بخوریم
رفتم آشپزخانه و یه سینی پر کردم از میوه و آجیل و شیرینی و با بشقاب و چاقو برای دونفر .برگشتم به سمت اتاقم که دیدم سارا پشت کامپیوترم نشسته و داره وارد یاهو می شه.اولش فکر کردم آی دی خودمه که دیدم نه .اصلا مال من نبود آی دی.
مال خودش بود.با اون چند نفری که آن لاین بودند شروع کرد به حال و احوال و ضمن اینکه با من حرف می زد که تو دختر خوبی هستیی و آدم فکر می کنه هم سن منی.باشعور و راز نگه داری.
گفت همینطوره دیگه؟نه؟
گفتم “مگه شک داری؟
خندید و گفت نه
در حین چت بود که دیدم چت از احوال پرسی رسید به حال سوراخ تنگت چطوره و این جور حرفها
سرخ شده بودم و احساس گرمای شدید می کردم.
سارا تند تند تایپ می کرد و از جملات سکسی استفاده می کرد.
طرف عکسی داد و سارا سیو کرد و وقتی باز کرد دیدم عکس زن و مرد در حال سکسند.
خیلی زیبا و هوسی بود.بینهایت شوکه بودم و نفسهام تند شده بودند.گرمای بدنم به 40درجه رسیده بود که سارا یه نگاه به من انداخت و حال و روز من و دید و گفت:چته؟چرا اینجوری شدی؟
خجالت کشیدم و سرم را انداختم پایین که سارا گفت:خجالت نداره که
خودم برات حلش می کنم.
فقط قول بده به کسی نمی گی و این را ز پیش خودمون می مونه
گفتم :باش!
سارا دستش را به سمت من آورد و بلوزم رابالازد و از روی سوتین سینه ها من را کمی مالوند و فشار دا د.من دیگه داشتم دیوونه می شدم.احساس گرمای شدید داشتم .گفت :پاشو پیرهنت را بکن بخواب رو تختت.با خجالت و ترس و لرز ایستادم و پیرهنم را کندم و خوابیدم رو تخت .سارا هم تاپش و سوتینش را کند و نشست کنارم رو تخت و سوتینم را باز کرد و تا سینه های من را دید شروع کرد به مک زدن و لیسیدن.با یه دست نوک یکی را می گرفت و با دهن نوک اون یکی را می مکید
به سرحد جنون رسیده بودم و سینه های سارا تو دستم بود و داشتم می مالیدمشون.سارا با دو دست شلوارم وشورتم را با هم کشید پایین و خودش را هم لخت کرد و خوابید رو من و شکمش را به کوس خیسم می مالید.باسنم را بلند می کردم تا کوسم کامل با شکمش برخورد کنه .سارا سریع با حالت 69 خوابید و کوس سفید و تمیزش را گذاشت رو دهنم و کوسم را لیس زدو مکثی کرد تا منم این کار را بکنم و منم لیس زدم و اون مک زد و من هم عین خودش براش مک زدم.مث وحشی ها افتاده بودیم به کوس خوری هم.سارا کوسش را رو دهنم می مالید و صبر می کرد تا بمکمش و کس من را خیلی قشنگ مک می زد که یهو حالتی بهم دست داد و لرزیدم و کسم مثل قلب شروع به تپش کرد و کمی آب امد و سارا گفت ارضا شدی ولی سارا هنوز نشده بود.من همچنان براش مک می زدم و با دستم سینشو می مالیدم و فشار می دادم که اونم جوون جوون می کرد و می گفت:جوووووووووون.بخور کسمو…آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه .بخور
و اونم لرزید واز کسش آب امد و بعد برگشت و من را بوسید و بغلم خوابید و من را به آغوش کشید و پرسید:خوب بود گلم؟
گفتم:عالی بود.بازم می خوام
خندید و گفت:صبح کیر پسر عموم را خوردم و اونم کسم را لیس زد.دیگه نا ندارم گلم.بازم میام پیشت برات می خورم ولی الان واقعا نمی تونم
گفتم باشه و از کنارش بلند شدم و لباسها م را پوشیدم و اونم بعد مدتی بلند شد و لباسهاش را پوشید
این داستان کاملا تخیلی بود و فقط دوست دارم نظرتون را درباره نویسندگیم بدین.
نوشته: girl67