پریان در غربت 34

چرا من این جوری شده بودم . چرا اون بر خوردو با جیمی داشتم . چرا .. چرا .. اصلا چرا  من این جام . هنوز یه هفته نشده .. من یه هفته پیش اون موقع یه آدم دیگه ای بودم . حس می کنم به اندازه سالها تغیبیر کردم . چه طور می تونم چهار پنج روز دیگه بشم همون آدم سابق .. نهههههه .. هرکاری کردم انگشترو از دستم در بیارم نتونستم . خیلی به انگشتم میومد .. اووووووههههه  نهههههههه خدایا .. ناراحتی رو در چهره جیمی می دیدم . اون چقدر زود شروع کرده بود . چرا باید این حس رو در مورد من می داشت  . خواهرام با بغل دستی خودشون مشغول بودند . ظاهرا یک زن کم داشتیم . کیوان خودشو چسبونه بود به مهدیس .. دامون هم داشت با پریناز ور می رفت و شهاب و مهیار هم به پریزاد چسبیده بودند .. وقتی اونا رو می دیدم که چه جوری با هم گرم گرفته کنار اومدن تعجب می کردم . خب من زبون جیمی رو نمی دونستم . سعی کردم انگشتی رو که جیمی بهش انگشتر زده بود تا می تونم بین انگشتام مخفی نگه داشته باشم تا حداقل در ماشین صحبتش پیش نیاد . هر چند اینا واسه جیمی موردی نداشت ولی این که بقیه بخوان نخ بدن و بگن که من معشوقه و دوست دختر بغل دستی خود هستم حرصمو در می آورد . اصلا من نمی خواستم کسی بفهمه که دارم چیکار می کنم . هر چند که این امکان نداشت .. دلم می خواست  زود تر برسیم به مقصد .. ظاهرا قبل از رسیدن به ساحل پاتایا باید یک مسیر فرعی رو در دل سرسبزی های طبیعت در پیش گرفته و خودمونو به ویلا می رسوندیم .. مهیار داشت گزارشا رو می داد .. -دو تا استخر داره .. فاصله اونجا تا  نزدیک ترین ساحل میشه یک ربع .. ولی ما چون خودمون ماشین نداریم باید با این جیمی جون بریم . .. پریزاد : آبجی پریسای ما کشتی هاش غرقه .. پریناز : مثل این که به یاد شوهر جونش افتاده و پسر نازش . خیلی دلتنگی می کنه . پریزاد : واسه همینه که اخلاقش عوض شده .. -پریزاد این قدر مار مولک بازی در نیار . هر کی رو نشناسم تو یکی رو که می شناسم .. رنگ و روی پریزاد زرد و سفید شد و خواست چیزی بگه پشیمون شد .. من خودمم از این که اونو میون بقیه بورش کردم ناراحت شدم .. سرمو بر گردوندم عقب و دستمو گذاشتم پشت سرش و صورتشو به خودم نزدیک کرده و اونو که نمی خواست بذاره ببوسمش بوسیدم تا از دلش در آورده باشم .. چرا من باید با اونا مث غریبه ها باشم . در واقع با خودم مث غریبه ها بودم .. مهیار راست می گفت .. عجب وبلایی بود . پول واقعا چه کارا که نمی کنه .. چند تا ساختمون در گوشه و کنار این ویلا بود . دو تا استخر داشت ..  اصلا نمی شد حدود این ویلا رو تشخیص داد . با دور نمای جنگلی بسیار زیبا که باید چند کیلومتری رو پایین میومدی تا به فضای مسطحی می رسیدی که می شد گفت جلگه . چند خد متگزار زن تایلندی هم اومدن به استقبال ما .. دو سه تا مرد در فضای سبز سر گرم رسیدگی به گلها و گیاهان و درختان بودند . .. چقدر این فضا بهم آرامش می داد .. فضای درونی ساختمون و اتاقهاش هم خیلی شیک بود و انواع و اقسام دکور  و دکور بندی ها رو داشت و آکواریوم ماهی ..مجموعه ای از ماهیانی که شاید عکسشو هم ندیده بودم …ولی دوست داشتم برم در فضای آزاد بگردم . چند دقیقه ای نشد که دیدم زنا همه شون پیراهن یا دکلته شونو در آورده مردا هم با یه شورتی که کیرشونواون داخل  به شکل کیر های زنبور زده و ورم کرده نشون می داد  جلوشون ظاهر شده و رفتن به فضای سبز بیرون ساختمون … ولی عجب ساختمونی بود .. چه تختهای شیکی داشت .. …  زنا اعصاب منو به هم ریخته بودند . این چه طرز لخت شدن بود .. یعنی اون زیر تقریبا چیزی به تن نداشتن . یه شورت نازک با دو خط نخ  و یه سوتین نازک تر از اون هم تنشون بود . قالب کونشون درسته مشخص بود . شورتشون یه حالت صلیبی  داشت که یه خط نخی در مرز بین کون و کمرشون قرار داشت و یه خط دیگه هم رو چاک کونشون . از جلو هم یه برگچه مانند روی کسشونو پوشش می دادکه بغلا و لبه های کسشون کاملا معلوم بود  -دخترا اینا دیگه چیه .. مهدیس : امل بازی در نیار پریسا .. الان توی ساحل پاتایا با این که خیلی ها رعایت می کنن که سکس نکنن ولی گوشه کنارا گاهی می بینی که مشغولن . ما حالا خودمونو راحت کردیم و داریم آزاد می گردیم . این قدر چرا سخت می گیری .این جا همه خودمونی هستیم .  فکر کردی این جا ایرانه که یک عمریه مخ ما رو با این مزخرفات پر کردن که نامحرم ما رو نبینه و موی زن اشعه داره و این اشعه تحریک آمیزه .. اگه این جوره پس چرا بازی فوتبال و کشتی و خیلی از ورزشهای دیگه ای که مردا رو نیمه بر هنه نشون میده نشون میدن . من به عنوان یک زن تحریک میشم و اعتراض دارم . ببینم اصلا حرف منو گوش میدن ;. فوری یک روایت جعل می کنند و میگن تو که یک زنی حق حرف زدن نداری .. بالاخره طوری مخ منو کار گرفتن که منم لباسمو در آوردم و درست شدم مثل اونا .. -واووووووووووو پریسا معرکه شدی .. -خوشگل شدی … مهدیس : اگه جیمی ببیندت دیوونه میشه .. پریزاد : کاش جیمی یه گوشه چشمی هم به ما مینداخت . نمی دونم چرا همش هوای پریسا رو داره .. اوایل بعد از ظهر بود و ما تو راه یه چیزی خورده بودیم . خلاصه دخترا می خواستن یه جوری به من روحیه بدن . کیوان خودشو رسوند به من … -ببینم چته پریسا از اون شب که با هم بودیم تا حالا سه چهار تا جمله با هام حرف نزدی جواب سلام منو هم به زور میدی . ببینم فکر نمی کنی این جور تن و بدنتو انداختی بیرون من وحشی شم و تو رو به زور ببرم پشت اون درختا و هر کاری که دلم بخواد باهات بکنم ; -نمی دونم از این غلطا نمی تونی بکنی .. چند تا خد متگزار تایلندی این جا هستند اگه آدم حسابت می کنن برو با اونا باش .. اونو از خودم دور کردم و دیگه کاری به کار بقیه نداشتم .. گوشه و کنار چادر و سایبان ها و آفتابگیرای زیادی نصب بود . هر وقت یه نگاهی به عقب انداخته کون خودمو می دیدم خجالت می کشیدم ولی از اونجایی که بقیه هم  همین مدلی بودند خودمو با این شرایط هماهنگ تر کردم .  کمی خسته بودم دراز کشیدم .. جیمی از دست من عصبی بود .. واسه همین معلوم نبود کجا غیبش زده .. سه تا زن و چهار تا مرد گروه خودمونو دیدم که در گوشه ای رو زمین نشسته و چه صمیمانه و بی خیال دارن با من حرف می زنن . مهیار همش به مهدیس می گفت که زیاد اصرار نکن که پریسا بیاد سمت ما یا اگه اومد مردا  با هاش ور نرن چون جیمی خیلی حسوده … وقتی مهدیس این حرفو زد بهش گفتم چه ربطی به اون داره مرتیکه زنشو گذاشته انگلیس بمونه خودش می خواد با زنای مردم حال کنه . ولی ته دلم احساس غرور می کردم که اون به من توجه داره .. اوووووووهههههه نهههههه چه صحنه بدی .. دلم هری ریخت پایین .. جیمی حدود بیست متری سمت چپ من رو تخت ماساژسایبان دار دراز کشیده و دو تا  زن محلی اومدن بالا سرش و داشتن رو تنش روغن می ریختن تا اونو بمالونن .. حرصم گرفته بود .. اگه بخوان با اون سکس کنن ; نه امکان نداره .. رو چمنها دراز کشیده بودم و به همون اندازه که از بر و بچه های خودمون در سمت راست فاصله داشتم از جیمی  و اون دو تا زن در سمت چپ فاصله داشتم .. جیمی فقط یه شورت پاش بود .. زنا با یه حالت خاصی جیمی رو ماساژ می دادند که منو به یاد شی میل ها انداخته بودند .. صورتمو به چنهای سرد سپرده بودم . هوا گرم و دلپذیر بود و نسیم خنکی موهامو نوازش می داد . اون سمت .. دیدم هر کی به یکی چسبیده .. فقط دامون و شهاب دو تایی شون داشتن با مهدیس حال می کردند . کیوان خودشو به پریزاد و مهیار هم خودشو به پریناز چسیونده بود .. فقط سر من بی کلاه مونده بود که از حرص داشتم لبامو می جویدم ….. ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا