مامان رامتین
–
دختر قشنگی بود ..ولی منم خیلی خوش تیپ بودم خونه شون هم کوچیک بود . . ولی با این حال از این که بخوام با یکی مجانی حال کنم و واسش پولی ندم می ارزید . . تک فرزند خونواده اش بود . اصلا نمی دونستم باباش چیکاره هست . راستش اون طرف شهر زندگی می کردند . طرفای شهید عراقی .. و منم همش از مولوی میومدم به خونه اون دختر و باهاش بودم . اولین باری که گفت می تونم کسشو بکنم ترسیدم . حس کردم که ممکنه بخواد خودشو به من بندازه .. ولی وقتی یه موزو گرفت و اونو تا ته کسش فرو کرد دلیر شدم و مثل تشنه های چند روز آب نخورده کیرمو در جا فرو کردم توی کسش . با این حال ترسم از این بود که نکنه بخوان کاری کنن که من با اون ازدواج کنم . به خصوص این که مادرش هم که زن زیبایی بود از جریان خبر داشت . من دانشجو بودم و اون ساعاتی رو هم که کلاس نداشتم به خونواده ام می گفتم که درس دارم . مادر نگین که اسمش بود نسترن بیشتر وقتا با یه استرچی میومد کنار م که اگه مادر زنمم می بود شاید سختم بود که اون این جوری اومده کنارم . ولی دیدن این حالت اون منو خیلی حشریم می کرد . حس کردم نگین یه چیزیش میشه . همین طور مادرش . بچه بازیهای عجیبی در می آورد . از این می گفت که باباش به مامانش نمی رسه . اون دلش واسه مامانش می سوزه .. همش از این نگرانه که مامانش دوست پسر بگیره .
-ببینم باباتو هنوز ندیدم . اون دوست دختر داره ;