شکست سراب 5
–
شیلا خیلی مار مولکه . اون به پسرا توجهی نمی کنه ولی اگه به یکی توجه کنه یعنی خیلی دوستش داره . می خواد قاپشو بدزده . کاری کنه که اونو واسه خودش داشته باشه . حتی شاید اونو به دام ازدواج بندازه . نه .. درسا مگه تو نگفتی که کارای مهرشاد ربطی به تو نداره … ولی مهرشاد خیلی ساده هست . خیلی احمقه .. تو احمقی پسر ! خیلی راحت می تونه فریبت بده .. درسا فقط با خودش زمزمه می کرد و اصلا به دور و برش توجهی نداشت . بی اختیار پاهاش کشیده شد به سمتی که اون دو نفر رفته بودند . اونا روی نیمکتی میون درختچه های انبوه نشسته بودند . حتی اگه دست همومی گرفتن کسی نمی دید . فضای دانشگاه این جور نشستن کنار همو تحمل نمی کرد . ولی در اون ساعت روز اون جا خیلی خلوت بود .. درسا گوشه ای مخفی شد تا مهرشاد و شیلا رو بهتر ببینه . شیلا می خندید و مهرشاد به گوشه ای خیره شده بود .. به چی فکر می کنی مهرشاد ; به من ; نه …تو نباید به من فکر کنی .. به شیلا هم نباید فکر کنی .. اصلا به هیشکی نباید فکر کنی .. نهههههه نههههههه … چرا ..چرا … یه لحظه دست شیلا رو دید که به سمت دست مهرشاد رفته . دستشو گرفت توی دست خودش .. مهرشاد دستشو ول کن . دیوونه .. احمق .. اون به درد ازدواج با تو نمی خوره ..خواهش می کنم .. ولش کن .. ولش کن ….
شیلا : این روزا خیلی ناراحتی .. راستش من فکر می کردم تو و درسا زوج خوبی واسه هم میشین . همه هم همینو می گفتن . یه لحظه از هم جدا نمی شدین . فقط شبا از هم جدا بودین ..
مهرشاد : واسه همین حرفا می خواستی با هام باشی ;
-نه خواستم بهت بگم که دنیا به آخر نرسیده . رسم روزگار و زندگی همینه . این که نمیشه هر کی هر کی رو دوست داره بهش برسه. وقتی از یکی نا امید شدی یکی دیگه -من به کسی امید وار نبودم .
-به شیلا دروغ نگو ..
-تا حالا کجا بودی .
-زیر سایه عشقت درسا جون . من اگه می دونستم اون خیلی نامرده زود تر از اینا میومدم سراغت .
– خیلی راحت حرفاتو می زنی .
-من عادت کردم به این که خیلی راحت باشم . ولی فقط یه خوبی دارم این که هیچوقت پامو توی زندگی کسی نمی ذارم ولی اگه از کسی خوشم بیاد و بدونم به کسی وابستگی نداره برای به دست آوردنش هر کاری می کنم .
-مثلا تو یهو از وسط آسمون افتادی پایین که بگی دوستم داری ; یک روزه ;
-نه یک روزه نیست خیلی وقته . ولی این درسا نمی ذاشت ..
-مگه کاریت داشت ;
-نه وجودشو میگم .
-خوشحال شدی که اون بله رو گفته ;
-نمی دونم . من بد جنس نیستم . می بینم خیلی ناراحتی . شاید دوست ندارم ناراحتی تو رو ببینم . چیکار کنم . بذار بقیه هر چی میگن بگن ..
-بهت نمیاد این قدر مهربون باشی .
شیلا : چرا ; چون یک کیلو پودر و ماتیک رو صورتم مالیدم ; تو که نگات به اینا نبود .
-تو منو از کجا می شناسی . به قول خودت درسا که وقتی واست نذاشته بود ..
-خب حالا … پسر ! بعد از کلاس میای بریم بیرون یه هوایی بخوریم ;
-به شرطی که از اون حرفایی نزنی که من بهش اعتقادی ندارم .
-چون درسا ولت کرد ;
-ما اصلا با هم رابطه اون جوری نداشتیم .
-ولی یه حسی بهم میگه تو خیلی دوست داشتی و دلت می خواست که رابطه اون جوری هم داشته باشی ..
-منظور ;
-یعنی همون عشق و عاشقی دیگه .. فکر کردی به علاوه هیجده رو میگم ;
-ببین شیلا بین من و اون دختر هیچی نبوده .
-خیلی دلت می خواست باشه ..نه ..;
-بس کن .. بس کن دختر .. اصلا به تو چه ربطی داره . یهو پا شدی اومدی و داری توی همه کارا دخالت می کنی . رو اعصاب آدم راه میری . ..
مهرشاد حس کرد که کمی تند رفته ..
-ببین شیلا من اهل عشق و عاشقی نیستم از این چیزا خوشم نمیاد ..
-ولی من دوستت دارم .. حالا اون رفته ..
-تو چی رو می خوای بدونی .. این که من درسا رو دوست داشتم ; آره دوستش داشتم . ولی دیگه تموم شد . حالا فهمیدم آدم اگه یه کسی رو دوست داره باید بهش بگه . منتظر نباشه تا اون طرف هم احساس خودشو بهش بگه . یا موفق میشه یا نمیشه .. در هر دو حالت دیگه حسرت اینو نمی خوره که اگه عشقشو ابراز می کرده شاید موفق می شده . -حالا تو چون عشقتو ابراز نکردی و مرغ از قفس پرید حسرت می خوری ;
-چرا این سوالا رو می کنی شیلا ;
-واسه این که دوستت دارم . واسه این که می خوام بدونم روحیه ات چطوره . تا چه حد می تونی عاشق شی ; و عاشق بمونی . اصلا می تونی و حسشو داری ;
-شیلا تو اصلا واسه چی عاشقم شدی ;
-نمی دونم همین جوری . از حرکات و رفتار تو خوشم اومد . نمی دونم چرا . شایدم از تیپ تو .. از رفتار و طرز بر خورد تو ..
-ببین همین حس نمی دونم ها در منم باید باشه . منم باید ندونم واسه چی عاشقتم ..
-خوشم میاد مهرشاد از طرز صحبتت ..
-خیلی ها میگن از این دختر باید ترسید .. دختر خوشگلیه ونمی دونه دوست داشتن چیه -مهرشاد ! شیلا به هر کسی نمیگه دوستش داره . شیلا فریب نمیده .. … ادامه دارد …. نویسنده … ایرانی