خارتو , گل دیگران 73
–
متین لباشو گذاشت رو لبای زن حشری .. ماندانا دو تاپاهاشو مرتب جمع می کرد و می بست این جوری بهش لذت می داد .
-بکن عشق من .. بکن .. می خوام حال کنم . باور کنم .. بیشتر باور کنم که یکی بهتر از شوهرم بهم حال میده ..
متین فوق العاده حشری و هیجان زده شده بود .. با خودش گفت اگه بخوای یه مرد دیگه هم میارم سراغت . فقط تو باید ویدا رو واسه من جورش کنی .من باید با اون باشم . من نمی خوام مث شکست خورده ها تا آخر عمر حسرتش به دل من نشسته باشه . متین سرشو روسینه ماندانا خم کرد و یه سینه شو میون دو تا دستاش گرفت اونو بالا آورد و شروع کرد به خوردن و میک زدن اون سینه .. زن نفس نفس می زد .. متین نوک انگشتاشو رو بالای پای ماندانا می کشید .. زن لحظه به لحظه بی حس تر می شد -ولم نکن .. ببین زن وحید زیر کیر توست .. نامرد ..خوب در حق رفیقت در حق همکارت نامردی کردی .
-من در حق کسی نامردی نکردم . فقط دارم در حق تو مردی می کنم ..
-بگو چرا .. بگو عزیزم .
-واسه اینه که لقمه به این خوشمزگی و چرب و چیلی وقتی که میل نشه چرا اسرافش کنیم . وقتی دو تا شوهر کس خل به نامهای وحید و رامین گیر شما دو تا خانوم با حال یعنی زن داداش و خواهر شوهر افتاده ما باید اون ضعف اونا رو جبران کنیم ..
-فدای اون قدرتت . فشار بیار .. منو فشارم بگیر .. بده اون کیرتو .. اوووووخخخخخخ چقدر کلفته .. بهتر از کیر وحیده ..
متین با این حرفای زن بیشتر شیر شده و بیشتر تلاش می کرد که خودی نشون بده .. ماندانا : بذار من بیام روت .. از اون حملات گاز انبری ..
-کیر قاپونی رو میگی ;
-فعلا که قاپیدمش .. مال خودمه .. با تیغ می برمش اگه بخواد یکی دیگه رو بگیره و با هاش حال کنه .
-اگه ویدا باشه .. اگه خواهر شوهرت باشه چی ..
-فداش میشم . فدای ویدا جونم میشم . خیلی دوستش دارم ولی اون بی معرفته . اون جوری که من دوستش دارم اون دوستم نداره . خواهر شوهرا بیشتراشون این جورین . فکر می کنن که ما اومدیم و می خوایم محبت برادرشونو کم کنیم و اونو اسیر خودمون بکنیم ..
-اگه ویدا این جا بود و دوست داشت باهام باشه چیکار می کردی .. همین الان ..
-اووووووفففففف به همین هوسی که دارم توش می سوزم قسم که از جام پا می شدم و به اون می گفتم که رو کیرت سوار شه مثل همین الان که دارم میام روت ..
ماندانا خودشو رو کیر متین نشوند با دست کیر رو روی کسش تنظیم کرد . کیر تا آخرش خیلی راحت رفت توی کس . کون ماندانا پشت به سر متین بود .. متین دستاشو گذاشته بود زیر کون ماندانا اونا رو بالا آورده بود ..
-وحید ! ای شوهر ماندانا ! ای رفیق شفیق من ! توچه جوری این کونو حرومش می کنی ..
-در عوض من حرومش نکردم ..
بازم نزدیک بود از زبون زن بپره که من حرومش نمی کنم .. ولی دیگه به فعلش استمرار نداد .
متین : منم نمی ذارم اسراف شه .. تو واسه این خوشگلی باید هر روز کفاره بدی .. پسر دیگه خیلی حالی به حالی شده بود .. ماندانا حس می کرد که این پسربا این که می تونه با خیلی از زنا و دخترا باشه انگار فک و فامیلای وحید و سکس با اونا براش شده یه رویا که همش موقع کردن اون دوست داره از شوهرش بگه .