خارتو , گل دیگران 120
–
ویدا : خوابو چیکارش کنیم . ما خیلی فعالیت کردیم و حالا به اندازه کافی خسته هستیم . باید استراحت کنیم تا بتونیم بازم با جاوید و جمشید حال کنیم .
-وای خواهرشوهر عزیزم . الان باید این دست به نقدرو چسبید و تو حالا به دنبال نسیه می گردی ; بذار اول با این دو تا جوون خوش تیپ دوست شیم اون وقت خوابو خودمون یه کاریش می کنیم .. یکی دو ساعته از بغلشون در میریم .
ویدا : ولی فکر نکنم تو رضایت بدی که زود ازشون جدا شیم .
ماندانا : بذار اول رسیدن رو برسیم من که فعلا چیزی رو نمی بینم ولی با توجه به شناختی که از آقایون دارم و می دونم اونا روحیه شون چه جوریه می دونم که خیلی زود گول من و تو رو می خورن .
ویدا : تا گول خوردن باشه از این گول خوردنا . خیلی هم دلشون بخواد . دو تا خانوم خوشگل و تر گل ورگل که به شوهرشون هم راه نمیدن چه برسه به مردای بیگانه . اینو که گفت ماندا به شدت خندید و خود ویدا هم خنده اش گرقت .
ماندانا : با این که جاوید و جمشید به اندازه کافی سر حالمون کردن ولی نمی دونم چرا بازم عطش کیر دارم .
ویدا : شاید به خاطر آب و هوای این جا باشه . میگم دوباره لبا رو بچسبون . بد جوری رفتن توی نخ ما . خوب تونستیم مخ اونا رو بزنیم .
ماندانا : یواش تر ..
وقتی دستای ماندانا و ویدا دور کمر هم حلقه شد اون پسرا که بیست و هفت هشت سال سنشون بود و شغل آزاد داشتند با تعجب به ویدا و ماندانا نگاه می کردند .
بهروز : میگم مهیار این دو تا عجب تیکه هایی هستند . چه جوری دارن با هم حال می کنن . ! مگه ما دو تا جوون تر گل ورگل رو نمی بینن که این جوری دارن وقت خودشونو تلف می کنن ;
مهیار : اگه بدونی چقدر از لز خوشم میاد . این که دو تا دختر همو لخت کنن به تن و بدن هم دست بکشن .. من از کیف کردن اونا لذت می برم . اعضای هوس انگیزشونو میندازن بیرون ..
بهروز در حالی که می خندید گفت از کی تا حالا این جور با کلاس داری حرف می زنی و ما نمی دونستیم ;! خب تو به جای اون اعضا ء هوس انگیز می تونستی بگی کیر یا کون یا سینه .
مهیار : من بد جوری هوس اونا رو کردم . عجب تیکه های تپلی هستند ..
بهروز : یواش تر شاید بشنون و از ما دلخور شن . آخه من تا اونجایی که می دونم خیلی از دخترا هستن که عاشق لز بینی بوده با هم حال می کنن اصلا وجود پسرا اون جور که باید و شاید واسه اونا هیجانی نداره . ,ولی من عاشق این هستم که اونا رو در حالت لز ببینم که چه جوری به بدن هم دست می کشن . انگار به وقت لز , کون لختشون به ما پسرا اشاره می زنه که بریم طرفشون .. لحظات با حالیه .
بهروز : میگم میریم طرف اونا .. دو طرفشون هم یه جای خالی هست .. فکر کنم که ما رو قبول کنن .
مهیار: خیلی هم دلشون بخواد.
بهروز : ولی زور که نیست . نمی تونم چیزی رو بر اونا تحمیل کنیم . باید در اون لحظه حسشون باشه که ما رو بپذیرن یا نه .
پسرا به خودشون اجازه دادن که چند قدمی رو پا پیش بذارن و برن دو طرف ویدا و ماندانا بشینن .
زنا به روی خودشون نیاوردند و همچنان با هوس لبای همو می مکیدن ولی دل تو دلشون نبود با این حال می خواستن که متانت خودشونو حفظ کرده و کاری کنن که شروع حرکت و نشون دادن چراغ سبز از سوی پسرا باشه . بهروزکنار ویدا نشست و مهیار هم کنار ماندانا قرار گرفت .
بهروز : خانوما کمک نمی خوان ;
مهیار : منم هستما !
ویدا و ماندانا در یک آن دست و لب از بوسیدن بر داشته تر جیح دادن که جواب پسرا رو بدن ..
ماندانا : میگم شما نمی دونین که مزاحم دو تا لیدی با شخصیت شدن در این مملکت جرمه ;
مهیار : چرا مصلحت نظام ایجاب کرده که ما خودمونو بر سونیم این جا …
بهروز : منم برای مصالح نظام کار می کنم .
ویدا : منظورت اینه که عملگی ساختمونا رو بر عهده دارین ; اتفاقا شغل شریفیه .. مهیار : حالا ما یه چیزی گفتیم . اگه مزاحم محبت کردن خانوما به هم نیستیم و اگه اجازه می فرمایید شما رو دعوت به شام کنیم .
ویدا و ماندانا یه نگاهی به هم کردند با اشاره ای که به هم زدند منظور همو گرفتن .. ماندانا : اگه ما رو به جایی خارج از این فضا و بیرون از این هتل دعوت می فرمایید حاضریم .
بهروز : با کمال میل ..
چهار تایی شون با ماشین لوکس و خارجی پسرا از هتل خارج شده و شامو در یکی از رستورانهای شهر خوردند . پسرا خیلی حرف می زدند . مدام سعی داشتن جلب توجه کرده یه کاری کنن که شبو با هم باشن .. سوئیت پسرا یه طبقه پایین تر از سوئیت ماندانا و ویدا بود .. همین سبب شده بود که ویدا و ماندانا نگران این نباشن که در فضای اون طبقه , جاوید و جمشید اونا رو ببینن ولی در هر حال باید از لابی رد شده بعد سوار آسانسور می شدن … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی