خانم مهندس قسمت شصت و ششم

کاوه و بهرام انگاری که منتظر همچین فرمانی بودند . امونم نداده و شلیک رگباری خودشونو  شروع کردند . . فرمون کونم که در دست بهرام بود ولی دهنمو می تونستم با کیر کاوه هماهنگ کرده بهش یه حال جانانه بدم اما خب اونا دیگه شلیک کرده بودند . حسابی سیراب شده بودم . دهنم پر از آب کیر کاوه شده بود و بهرام هم منی خودشو ریخته بود توی کونم . در همین حال هم احساس می کردم که آبی که کیا ریخته توی کسم داره از ش خارج میشه .. -کاوه کاوه جون اون موبایلتو بیار زوم کن رو این سه نقطه ای که آب کیر شما سه تا قهرمان داره ازش برگشت می کنه یه عکس یاد گاری داشته باشیم . بهروز : روشنک اگه دوست داری منم بیام رو صورتت خالی کنم که تکمیل شه -خواجه خان شما یکی آبتو نگه داشته باش که باید اون سه تا تشنه لبو سیر کنی نمی خواد حروم من کنی .. بازم خورد و دم نکشید . کیف می کردم . بیشتر حاضر جوابی های من جوابی نداشت .. بهروز همچنان در حال گاییدن به نوبت اون سه نفر بود ولی دیگه ظاهرا بریده نشون می داد . سه تا از خانوما واسه این که یه عدالتی بین اونا رعایت شه  مثل جوجه های پرنده سرشونو به هم چسبونده دهنشونو به طرف کیر بهروز باز کرده و بهروز هم مثل پرنده مادر که غذاشو بین بچه هاش تقسیم می کنه به نوبت کیر خودشو به دهن یکی نزدیک می کرد و قسمتی از منی در حال ریزش خودشو به دهن یکی می ریخت .. -آفرین بهروز جون به این میگن عدالت . تو می تونی چند تا زن بگیری . -روشنک تو هم اگه بیای تکمیل میشیم . میشی چهارمین زن من . -من به اندازه کافی سیر شدم . فعلا اشتها ندارم . فقط بپا غش نکنی . -یادت باشه روشنک که من یک نفره حریف سه تا شدم . -این قدر واسه خودت کلاس نذار . تو هم فقط یه بار آبتو آوردی و این سه نفر هم همین .. تازه حریف هرکی بشی حریف روشنک زبل نمیشی .. -خب دیگه تمام کار هات مهندسیه دیگه . فکر کنم ما چهار تا اگه بخواهیم کیرمونو توی کست بکنیم جا شه . باهات شرط می بندم روشنک . -اگه همه کیر ها مثل کیر تو زوار در رفته و پلاسیده و بی بخار باشن ده تا کیر هم توکس من جا میشه .. اوخ که این یه جوابم افضل الجوابها بود . همچین لال و در همش کردم که با یک من عسل هم نمی شد خوردش . دندوناشو از غیظ به هم می فشرد . کاوه : روشنک جون اگه اجازه میدی بریم طرف اون سه تا زن . می دونم که همه شون تشنه کیرن و دارن واسه سکس با ما ثانیه شماری می کنن . من سپیده رو خوب می شناسم .  سخته یه مرد بخواد در یه سرویس به سه تا زن حال بده . یه زن که به این سادگی ارضا نمیشه . -باشه پسرا شما برین . وای من باید با این نسناس تنها باشم ;/; اون میاد طرف من ;/; اصلا نمی تونم تحملش کنم . خیلی عوضیه .. البته بهروز کیر خیلی باحالی داشت . هم تیز و هم کلفت ولی این سه تا رفقام حسابی اونو چلونده بودند . فکرشو نمی کرد گیر حریف افتاده باشه . ولی من قصد داشتم اگه بیاد طرف من کاری کنم که خیلی بیشتر از اون سه تا زن در مورد من یکی احساس خستگی کنه . فکر کرد هر غلطی که دلش بخواد می تونه بکنه . عوضی آشغال . باید به دست و پام بیفته . باید قدر منو بدونه . من که نمی خواستم برش ریاست کنم . عوضی داشت با من حال می کرد و از یکی دیگه می گفت . اصلانباید در مقابل مردایی که می خوان با تحریک حس حسادت زنا برتری خودشونو نشون بدن کم آورد . باید بی خیال نشون می دادم . تازه الان هم که ارگاسم شده بودم و تا یه مدتی هم می تونستم بی خیال باشم .. خیلی خونسردانه  رو تختم لمیده بودم . پاهامو از وسط باز کرده بودم و با دستام آبهای بر گشتی از کس و کونمو به اطراف پخش می کردم . البته  دهنم و دور و برش پاک شده  ولی دستام همه چسبناک شده بود . چشامو بستم که مثلا بگم بی خیال ترم . ولی دلم داشت مث سیر و سرکه می جوشید . نکنه اون بره دوباره پیش اون سه تا زن و چهار مرد سه تا زن شن . .. بی خیال روشنک . صبر داشته باش . عیب ما خانوما اینه که زیاد ترسو هستیم . اگه یک گرویی قوی داشته باشیم با اعتماد به نفسی که در ما به وجود میاد خیلی راحت می تونیم مردا رو شکست بدیم . مردا اسیر تنوع و هوس هستند . کمی صبر همه چی رو حل می کنه . دیگه از این بد تر نیست که اون مرد نامرد ول کنه بره . به خودت بگو از همون اول هم بگو به گور سیاه که گورشو گم کرد و نخواستت و رفت ولی کدوم مرده که یک زن لختو ببینه و بخواد تا ساعتها واسش سیاست بره . همه که حضرت یوسف نمیشن که روشونو بر گردونن . در همین حال و هوای خودم بودم که حس کردم یه دستایی اومده رو سینه هام قرار گرفته . چشام بسته بود ولی دستای اونو حس می کردم . همون یه اشاره کافی بود تا خون با سرعت بیشتری در رگهام به جریان بیفته . سکوت کرده بودم . نمی خواستم چیزی بگم که اونم حرفی بزنه و پاسخ در پاسخ بشه . چشامو هنوز باز نکرده بودم . لباشو گذاشت رو لبای من . لبایی که بوی منی و آب کیر کاوه رو می داد . دلم می خواست بوی آب کاوه رو حس کنه . …. ادامه دارد .. نویسنده … ایرانی

دکمه بازگشت به بالا