نامردی بسه رفیق 28
–
برای من این خیلی شیرین تر از لحظه ای بود که اونو فقط برای سکس در آغوش کشیده بودم .. حالا عشقو با تمام وجودم حس می کردم . اونو با تمام وجودم تسلیم خودم می دیدم . همون طوری که خودم تسلیم اون شده بودم . خیلی زود تر از اینا. بوی خوش فروزان .. صدای امواج دریا … و صدای چند نفر که داشتن رد می شدن ..هیشکدوم نتونست ما رو از دنیای خوشی که درش قرار داشتیم در بیاره . اون بیشتر از من دلشو نداشت که این لحظه ها رو به پایان برسونه . دیگه تاب دوری از اونو نداشتم. نمی تونستم ببینم که اون مال یکی دیگه هست . کس دیگه ای به اون دل بسته . نمی تونستم اونوکنار سپهر حس کنم . ولی اینو هم دوست نداشتم که میانه من و سپهر به هم بخوره . چون با وجود این که اونو رقیب خودم می دونستم ولی خودمو گناهکار می دونستم که کارو به این جا کشونده بودم . کاش زمان به عقب بر می گشت اون وقت می دونستم بازم می تونم همین حسو نسبت به فروزان داشته باشم . شاید اگه سال گذشته دو سه بار با هاش بیرون می رفتم و گرم صحبت می شدیم مثل حالا دل کندن ازش سخت بود و اون موقع این من بودم که به جای سپهر به اون تقاضای ازدواج می دادم . بوی موهاش بوی گونه هاش .. دوست داشتم یه جایی رو بوکنم که بوی عطر نده .. یا فقط بوی عطر فروزان باشه . عطری که آتیشم بزنه . بوی خون رگهای فروزانو داشته باشه .. بوی قلبشو ..بوی احساسشو . سرمو گذاشتم رو شونه اش .. آروم سر شونه پیرهنشو دادم به سمت پایین . بینی امو گذاشتم رو اون شونه لختش .. این جا دیگه بوی عطر فروزان روکاملا خالص حس می کردم . بوی گوشت تنشو .. دیوونه شده بودم .. مث مستا ..
فروزان : حالت خوبه ;
-مگه میشه توی بغل تو باشم و خوش نباشم ;
فروزان : تو چت شده فرهوش
-بگو چت نشده ..
فروزان : من بهت گفتم که دوستت دارم ; که عشق اومده به سراغم ;
-نه یادم نمیاد اینو گفته باشی عزیزم . چی گفتی ; دوباره بگو ..
فروزان : تو راستی راستی نشنیدی ;
-من تازگیها گوشام سنگین شده
فروزان : ولی گوش دلت که سنگین نشده ..
نگاهمو به نگتهش دوختم ..
فروزان : داری چی می بینی فر هوش ..
-حرفای دلت رو می بینم ..
فروزان :فقط می بینی ;
-می خوام بشنوم
فروزان : نمی شنوی ; نمی شنوی که داره بهت میگه چقدر دوستت داره ; همون حرف منو داره برات می زنه .. میگه که من این لحظه ها رو با هیچی تو دنیا عوض نمی کنم .
-باز دیگه چی میگه ..بگو بازم بگوفروزان ..من خیلی وقته منتظرم ..
فروزان : آدما نمی تونن همیشه منتظر عشق باشن که بیاد در خونه شونو بزنه .. اونان که باید برن و در خونه عشقو بزنن .آدما تنهان . مث ستاره های آسمون .. کنار همن .. ولی نمی تونن حرکت کنن و به هم برسن . حالا من در خونه عشقو زدم . میگم عاشقتم .. دوستت دارم .. خیلی بیشتر از اونی که موجا دریا رو دوست دارن و پرنده ها آسمونو. بیا بریم بازم قدم بزنیم . می خوام دستامو بذارم توی دستات . با هم از فردایی بخونیم که معلوم نیست چی میشه . من سپهرو می ذارم به حال خودش . بذار هر جا میره بره . هر کاری می کنه بکنه .. این جوری زود تر خودشو غرق زنای دیگه می کنه . یه جای کار میشه مچشو گرفت . خیلی دلم می خواد به خاطر من به خاطر خودت هم که شده این کارو بکنی . می تونیم کاری بکنیم که اون نفهمه کار تو بوده . مهم اون چیزیه که اتفاق افتاده . درسته که دوستش داری و نمی خوای در حقش نامردی کنی .. ولی در حق من نامردی نشده ;
-نمی دونم چی بگم فروزان . بذار در خوشی لحظه های خیال بمونیم ..
یک بار دیگه قدم زدن در شب ساحلو شروع کردیم .
فروزان : صبح اومد آفتاب اومد ..غروب شد .. شب شد .. ستاره ها هم اومدن .. دیگه دریا رو نمیشه به رنگ آبی دید .. ولی دلهای من و تو همون دلیه که توی آفتاب بود .. توی سایه بود .. به وقت غروب بود .. وقتی که ستاره ها در میومدن ..
-فروران چه حرفای قشنگی می زنی ! چه احساس قشنگی داری ! تعجب می کنم چطور شد با این حس لطیفت تا حالا عاشق نشدی ..
فروزان : نمی دونم چی بگم خودمم درش موندم . شایدم حالا که حس می کنم عاشق شدم می تونم دنیا رو این جوری ببینم . میشه حس درونمو در قالب گل واژه ها بدم بیرون .
-توخودت یه دنیا گلی .. گل بی نظیر ..
فروزان : گلی که حالا شوهرشودور زده
-ولی اون اول دورت زده بود ..
فروزان : حقش بود که اونو رسواش می کردم و ازش جدا می شدم . ولی حالا هم پشیمون نیستم . شاید این حکمتی بوده که من و تو این جوری به هم نزدیک تر شیم . شاید اگه به اون صورت عمل می کردم دیگه نمی شد که امروز عاشقت باشم …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی