پسران طلایی 92
–
ساناز کمی عصبی شده بود . دلش نمی خواست که سینا دست از رو سینه هاش بر داره . ولی اینو هم نمی تونست بهش بگه که دوباره دستشو بذاره روی اون . با اون حرکت برادرش حس کرد که طوری دگرگون شده که تا حالا سابقه نداشته . هم خجالتش میومده از این که سینا این حالت اونو متوجه شه و هم این که دوست داشت که اون احساس اونو بفهمه و با هاش مدارا کنه . دوباره به سینه هاش دست بزنه .. یعنی ممکنه اون بخواد باهاش کاری انجام بده ; اون تا کجا می تونه به خواسته هاش توجه کنه . اصلا خواسته های من ساناز چیه ; من تا کجا ازش انتظار دارم ; سینا خواهرشو بر گردوند و دمروش کرد که بتونه بازم بر پشتش تسلط داشته باشه . به خوبی می دونست که خواهرش چی می خواد . همین چند مورد سکسی رو که با زنا داشت اونو تا حدود زیادی با روحیه اونا آشنا کرده بود و می دونست که چه رفتاری باید با اونا داشته باشه . دستای سینا از رو کمر ساناز رسیده بود رو دامن کوتاه خواهرش .. زیپشو کشید پایین و خواست خود دامنو هم بکشه پایین ولی حس کرد که خیلی کیپ و تنگه ..
-ساناز تنگ تر نداشتی پات کنی ;
-بهم نمیاد ;
-مگه می خوای عروسی بری ;
-نمی تونم پیش داداشم تمیز باشم .
-خب می رفتی حموم تمیز می شدی .
-تو که می دونی اونجاشم رفتم . حالا به من متلک میگی ;
-این کار همیشگی منه .
-چیه هنوزم توقع داری که واست دوست دختر جور کنم ;
-وظیفته ..
-کور خوندی . اگه بازم از این حرفا بزنی میرم به مامان میگم .
-خیلی بچه ننه ای .
-اگه زورت میاد درش بیاری من پاشم اونو درش بیارم .
-نههههههه من خودم این کارو می کنم که دستای خوشگل آبجی ما خسته نشه .
سینا با فشار دامن خواهرشو به طرف پایین کشید طوری که شورت پارچه ای خواهرش که این بار تا نصف کونشو پوشش می داد با دامن کشیده شد و کون ساناز کاملا توی دید افتاد . هیجان شدیدی به دختر دست داده بود . حالا داداش چه جوری نگاش می کنه ; من که به اون نگفتم درش بیاره .. توی دلش آشوبی به پا بود . نه نه .. من بهش اعتراض نمی کنم . اگه این کارو بکنه و شورتو بکشه بالا ….
-ساناز .. این که با دامن اومده رو به پایین و حالا داخلش گیر کرده . باید منو ببخشی . خیلی بد شد . باور کن عمدی نبود ..
-حالا چرا این قدر ناراحت میشی . من خواهرتم . محرم تو هستم . من و تو که با هم غریبه نیستیم . فدای تو داداش محجوبم بشم .
سینا هم دلش نمی خواست که شورت خواهرشو بکشه بالا .
-این دو تا به هم چسبیدن . شورت یه حالت چین خورده پیدا کرده باید دامن و شورتو درش بیارم و بعد از نو درستش کنم .
-هر کاری دوست داری انجام بده . واسه من مسئله ای نیست . خودت رو خسته نکن ..
ساناز دیگه به شدت سرخ شده بود .. حالا اون چه حسی داره ; دفعه قبل حرکت آبشو حس کردم . شورت داداش روی تن من خیس شده بود . اون از تماشای کون من حتما لذت می بره . می دونم دوست داره اونو ببینه . خوشش میاد . اگه خوشش نیومد که اون دفعه لذتشو خالی نمی کرد . اگه بخواد شورتمو بالا بکشه من چیکار می تونم بکنم . دلم می خواد کله شو بکنم ولی همین کارو هم نمی تونم بکنم . قلبش خیلی تند می زد ..
-سینا حالا که درش آوردی .. اگه سختت نیست همین جوری باشه . راحت تر می تونی ماساژم بدی و خون رسانی کنی .
-تو چی . ساناز جون تو سختت نیست .;
-مگه آبجی کوچولوی تو عوض شده ; من همونم دیگه ..
ساناز خیلی دلش می خواست روشو بر گردونه و بتونه یه نگاهی به لاپای داداشش بندازه که شورت پاش بود .. . سینا حس کرد کیرش داره شلوارشو پاره می کنه . تقریبا دوروز هم می شد که با دخترا و زنایی که اونو طلب می کردند طرف نشده بود . وقتی که با این جور زنا زیاد سکس می کرد و اونا سیر نمی شدند سرش درد می گرفت .. البته با ما مانش حال کرده بود ولی ساناز چون واسش تازگی داشت و یه حس تازه ای بود برای همین احساس هیجان خاصی رو می کرد .
-چرا معطلی سینا ;
-چیکار کنم ;
-مالشم بده.
-از کجا شروع کنم خواهرم ..
-نمی دونم از هر جا خودت دوست داری . می تونی از بالا شروع کنی یا از پایین .
-از وسط می تونم شروع کنم ;
-شدت ضربان قلب ساناز با شنیدن این حرف سینا بیشتر شد ..
-گفتم هر جوری که خودت می دونی .
-باشه خواهر کوچولوی خوشگلم . -یادت باشه بهت نشون دادم که بزرگ شدم .
-آره دارم می بینم … ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی