ندای عشق 77


حالا چرا این قدر سرم داد می زنی ;/;  -واسه اینه که از بعد از ظهر تا حالا دارم آشپزی می کنم تا دست پختمو بهت نشون بدم . تا یه خورده فرصت که پیدا کردیم بریم دور بزنیم . تا با هم واسه جشن عروسی خودمون صحبت کنیم . کارایی که باید بکنیم چیزایی که باید بخریم . و.. حالا آقا جناب کجا تشریف بردن ;/; رفتن دنبال لات بازیهای خودشون ;/; این حرفش بهم بر خورد و می خواستم به حالت قهر از اونجا برم که دستمو گرفت و گفت اگه بری حق نداری برگردی . به حرفش اعتنایی نکرده از اتاق رفتم بیرون . یه خورده آتیشم که خوابید حس کردم که حق با اونه . خودمو گذاشتم جای اون . من نباید خود خواه می بودم و اونم نباید از روی عصبانیت یه توهین ناخواسته به من می کرد . با حالتی اخمو از راه پله راه افتادم طرف طبقه پنجم . اون از آسانسور زودتر خودشو رسوند و منتظرم بود -چرا حالا مث بچه ها قهر می کنی ;/; سعی کن حداقل جلو بقیه لوس نشی ..ندا مثل گذشته باهام خیلی راحت بر خورد می کرد ولی در وضعیتی قرار داشتم که انگار هر جمله ای که بر زبون می آورد بهم بر می خورد . با هم وارد ساختمون شدیم . از مهمونا عدر خواهی کردم و گفتم که به دنبال استخدام چند نیروی زبده برای کار در مرغداری بودم . همون جمعیت دیشبی گرد هم بودند . ندای من به اتفاق مادرش چند مدل غذا درست کرده بود . سبزی پلو ماهی فسنجون .. خورش قیمه -ندا جون چرا این قدر خودتو به زحمت انداختی … از هرکدوم یه کمی می خوردم و می گفتم عزیزم خیلی خوشمزه شده دستت درد نکنه . اون شب همه از ندا جونم تشکر کردند . خداییش خیلی هم لذیذ درست کرده بود وخیلی خوب هم از عهده اش بر اومده بود . هر چند نیروی کمکی زیاد داشت و به تنهایی دشوار بود ولی مدیریت و فر ماندهی با خودش بود . می خواست خودی نشون بده و موفق هم شده بود . مامان خدیجه منم می گفت ببین نوید عروس من جای ایراد نداره . من و ندا یک لحظه از کنار هم دور نمی شدیم وقتی شام و دسر بعد از غذا خورده شد و بعدشم گپ زدن و تقسیم جمعیت و خوابیدن .. ندا بهم گفت که بریم یه دوری بزنیم . امشب معلوم نیست چته . حرفا و حرکاتت همه مصنوعیه -خوبه که این چیزا حالیت میشه و می فهمی . ولی هوا سرده و نمی تونم بیام بیرون .حوصله شو ندارم …. نتونستم مقاومت کنم و سیاستمو داشته باشم گذاشتمش واسه مرحله بعدی . می دونست ازش دلخورم . خودش پشت رل نشست .-نوید چشام اذیت میشن . با عینک هم توشب سختمه برونم .. جامونو عوض کردیم و تو خیابونا دور زدیم و جای بهتری از لب آب  رود بابل و اون جای همیشگی پیدا نکردیم . آرامش شب و ماه و ستاره و چراغهای روشن و پلهای فلزی بر روی رود همون جذبه همیشگی رو داشت ولی دیگه از همهمه و شور و نشاط مسافران دریا خبری نبود . من و ندا کنار هم نشستیم . معلوم نبود کی باید از کی طلبکار باشه -نوید چرا ساکتی نمیخوای حرف بزنی ;/; به من حق بده که هم نگران  خودم و هم نگران تو باشم . آخه صد دفعه واست زنگ زدم . انگشتم زخم شد . تو اصلا کارت معلوم نیست . نمی خوام دوباره از دستت بدم . خیلی منتظرت بودم . دوست داشتم کنارم باشی . چیز زیادی می خواستم ;/;  دستشو گذاشت رو دهنم و خودشو بهم نزدیک تر کرد .-واسه این چیزای الکی این قدر ازم دلخور نشو . به من حق بده . حالا یه خورده باهات خودمونی بر خورد کردم . این قدر که نباید دلخور بشی ;/;  با همین چند جمله و ناز و اداهاش خیلی زود خر شدم وتنها کاری که می تونست بکنه این بود که سرشو بذاره رو شونه هام و به رود آرام و چراغهای روشن دور و بر وقایقهای پایی که دور و برمون توی آب داشتند خاک می خوردند نگاه کنه . منم ریسک کرده دستمو گذاشتم دور سر و گردنش و مراقب بودم که دور و بر ما فضولی چیزی نباشه -آدم وقتی یه مانعی رو می شکنه و به اون چیزی که می خواد می رسه صحبت از اون مانع یا سختیها شاید همیشه واسش شیرینی خاصی نداشته باشه ولی به خودش می باله . احساس غرور می کنه از این که تونسته بجنگه و به اون چه که می خواد برسه -ندا می دونی من به چی می بالم و احساس غرور می کنم -تو دیگه به چی می بالی ;/; -به داشتن تو .به این که تو رو دارم احساس غرور می کنم . به این که خیلی ها آرزوی داشتن تو رو دارن ولی این منم که تونستم دلتو به دست بیارم -معلومه تا همین چند دقیقه پیش مشخص بود . نوید اگه یه کار بد و بی فکری بکنی من اصلا حق ندارم ازت دلخور بشم و انتقاد بکنم ;/; -گاهی سکوت در کنار اونی که دوستش داری و اندیشه گذشته ها بهت یه آرامش خاصی میده ;/; -آره مثل حالا .منظورت اینه که دیگه حرف نزنم ;/; -نه اصلا همچین منظوری نداشتم . چند دقیقه ای اونجا نشستیم و دوباره سوار ماشین شده اونو از اونجا دورش کردم و تو کوچه پس کوچه ها می گردوندمش -نوید منو کجا می بری ;/; -نمی دونم قاطی کردم فقط دوست دارم در کنار تو پرواز کنم . دوست دارم ببرمت یه جایی و برای هزارمین دفعه ببوسمت .رفتیم کنار دریا و یه جایی پشت تپه های شنی -نوید سردم شده -پس بیا تو بغلم . نمی ترسی شیطون گولم بزنه ;/; -من که از خدامه گولت بزنه تا منو ببری به بهشت -دختره شیطون فقط دو هفته مونده -آقای ما رو باش حالا اون واسه ما ناز داره . باز خوبه که حالا صیغه ایم . اونو سفت و سخت بغلش زدم و تو تاریکی چش تو چش هم خیلی آروم لبامونو به هم نزدیک کردیم و با شکست امواج در ساحل لبامونو رو لبای هم بستیم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick

دکمه بازگشت به بالا