گناه عشق 14
–
اون روز به شکل های مختلف نلی می خواست نشون بده که شناخت زیادی رو پسر دایی اش داره . این که اون به چه غذاهایی علاقه منده . از چه رنگهایی خوشش میاد . دوست داره بعد از ناهار یه ساعتی رو استراحت کنه .. نوشین حس کرد که حرکات نلی براش کسل کننده شده . -عزیزم حالا که ناهارمونو خوردیم میشه امروزه رو یا حداقل یه نیمساعتی رو نخوابی من باهات حرف دارم . این دختر قبلا زنت بوده ;/; طوری باهات بر خورد می کنه که انگاری مادر بچه هاته . اصلا از حرکاتش خوشم نمیاد . اگه نمی شناختمش فکر می کردم که حتما دوست دخترته . می تونم ازت خواهش کنم که این قدر حسادت نکنی ;/; -ناصر این جور حرف زدنهای تو منو بیشتر عصبی می کنه .. رفتارش عین بچه هاست . -پس تو که عاقل و فهمیده ای پس باید یه جورایی با این قضیه کنار بیایی و بدونی که من خیلی دوستت دارم و بهت اهمیت میدم . تازه ما خودمون در محیط دانشگاه کلی دختر و پسر با هم صمیمی بودیم و بگو بخند می کردیم و راحت بودیم . این که دلیل نمیشه هر کی با هر کی حرف می زنه و احساسات خودشو نشون بده یه غشی در کارش باشه . -ولی عزیزم دختر عمه ات عین عقده ای هاست و من ازت انتظار دارم بهش رو ندی . نوشین چند بار به سمت نلی که از دور اونا رو می پایید می نگریست . نفرت بد جوری جلو چشای نلی رو گرفته بود . یه حسی بهش می گفت که نوشین داره درمورد اون حرف می زنه . هم خوشحال بود هم ناراحت . خوشحال از این نظر که تونسته کاراش اثر گذار باشه و ناراحت از این که از این می ترسید که ناصر باهاش بپیچه و به خاطر زنش بهش بتوپه . واسه همین تر جیح داد مدتی رو به عالم خودش باشه . نکیسا : چیه پسر دایی تحویلت نمی گیره ;/; اون دیگه زن برده . معلومه دیگه یاید هوای زنشو داشته باشه . تو که زنش نیستی . حالا این میشه که تو بشی همسر دوم اون . فکر کنم باید نوشین رضایت بده . ببینم حاضری ;/; -نکیسا .. خفه شو تو چطور به خودت اجازه میدی از این حرفا بهم بزنی .. .. اون طرف هم نوشین و ناصر همچنان داشتند در مورد نلی بحث می کردند . -ببین ناصر من نمی تونم ببینم اون دختره پررو همین جور داره واسم دور می گیره -عزیزم ماالان چند ساعتی رو اینجا هستیم و میریم . شاید ماهی یکی دوبار هم نبینمش . چرا بی خود توی ذوقش بزنیم . تو منو نگاه کن .. ناصر به شذت از دست هر دو تا زن عصبی شده بود . دوست داشت در نهایت آرامش هر دو رو داشته باشه واونا هم کاری به کار هم نداشته باشن . از این که نلی یه حس خاصی بهش داشته و تا امروز یا مدتی قبل از از دواج از این احساس با خبر نبوده تعجب می کرد . این که دختر عمه اش حاضر بود خودشو تسلیم اون کنه براش جای تعجب داشت . ناصر احساس خستگی می کرد . به میان جمعیت بر گشتند . ناصر چشاشو رو هم گذاشت تا چند دقیقه ای رو بخوابه . دقایقی رو استراحت کرد . نسیم ملایمی گونه هاشو نوازش می داد . نوشین با زنا رفته بودن یه دوری بزنن . ظاهرا نلی هم با اونا رفته بود . حالا راحت تر می تونست به اون چه که بر سرش اومده بود فکر کنه . این که بخواد نلی رو به عنوان معشوقه خودش انتخاب کنه کاری بود خطرناک ولی لذت بخش . اون خیلی وسوسه شده بود . اما از آخر و عاقبت این کار می ترسید . آدم می رسه به یه جایی که فقط خودشو می بینه و حس می کنه سایرین از خیلی از چیزا با خبر نیستن و نمیشن . اون چیزی رو که دلش می خواد ببینه از دید دیگران می بینه . شاید همین حالاشم خیلی به رفتار اون و نلی مشکوک شده باشن ولی نه ..نه ..نلی خیلی خوشگل و ناز و فانتزیه . خواستنی و دوست داشتنی . اون عاشقمه .. و من با تمام وجودم دوستش دارم . ولی عاشقش نیستم . دلم می خواد باهاش عشقبازی کنم ولی نه در حدی که واسه خودم دردسر کنم . کاش نلی هم مال من بود . نه اون هیچوقت نمی تونست همسر من باشه .. اعصابش به هم ریخته بود . ناصر ناصر تو حالا باید به همسرت فکر کنی . زنی که بهت بله گفته . خودشو در اختیارت گذاشته .. به این امید که در کنارت خوشبخت شه . با احساس قشنگی از عشق و وفا .. یه لحظه چهره نلی رو پیش روش مجسم می کرد و لحظه ای دیگه نوشینو . .. خودشو به منتهی الیه باغ رسوند . از جویی که در جریان بود آبی به صورتش زد تا خوابش بپره و از شر افکار مزاحم خلاص شه .. حس کرد که به ناز نلی نیاز داره . به این که این دختر بازم نازشو بکشه و بهش بگه که نیاز مند اونه .. کاش نوشین باهاش اون جور حرف نمی زد .اون تنوع می خواست . عشق نوشینو با هیچی در این دنیا عوض نمی کرد . واسه این که از افکار مزاحم خلاص شه خودشو با میوه ها مشغول کرد .. یه لحظه صدایی رو از پشت درختای روبروش شنید -نلی اینجا چیکار می کنی .. -دلم برات تنگ شده بود . این زنا حوصله ادمو سر میارن . همش حرفای الکی می زنن . من همش فکرم پیش توست . -نلی برو خواهش می کنم . نوشین حواسش به من و توست . اگه الان نری کار خراب میشه و دیگه هیچوقت نمی توئنیم با هم باشیم . -ناصر چی ;/; چی گفتی ;/; یعنی بازم می تونیم با هم باشیم ;/; خودت گغتی ها . من رو حرف تو حساب می کنم . -خب حالا من یه چیزی گفتم . نه من موقعیتشو دارم و نه تو -ولی اگه جورش کنم نه نباید بگی -نلی .. -خودت گفتی ناصر .. بگو باشه .. بگو باشه تا من برم . -باشه دختر عمه .. نازت منو کشته .. نلی در حالی که کبکش خروس می خوند از اونجا دور شد . داشت فکر می کرد که چه زمینه چینی هایی انجام بده تا بتونه با ناصر خلوت کنه ….ادامه دارد …نویسنده ….ایرانی