آبی عشق 66

نسیم بازم خودشو بسته بود به فحش .. دختر تو یک دیوونه ای . تو هیچوقت عاشق نبودی فکر می کنی که یه روزی دوستش داشتی .  همین جا دور و بر خودت دو تا هستند که ازت خیلی هم پیش افتادن . هر کدوم از اونا یه قدرت خاص خودشو داره . یکی جوون تره یکی با کلاس تره ولی نستوه هوسباز هر دو تاشونو قال میذاره . می دونم هیشکدومشونو نمی خواد . هیشکدومشونو دوست نداره . از نگاه هر دو تاشون معلومه که چقدر نستوه رو دوست دارن . دلم واسه مهری می سوزه . کی فکرشو می کرد یه روزی مهری بهترین دوست دوران راهنمایی و دبستانم بیاد و عاشق کسی بشه که یه روزی ادعای دوست داشتن منو داشت . یه هوسبا زی که هنوزم از رو نرفته .. نسیم با این که حس می کرد نستوه دختر بازه و از این خصلتش بدش میومد ولی ته دلش می خواست که این  یکی دومورد رو همین طور باشه و هر دو تا شونو ول کنه . ته دلش نمی تونست اونو کنار یکی دیگه ببینه . با این که از دستش فراری بود ولی از این که یکی دیگه هم کنار اون باشه عذاب می کشید . مهری رفته بود توی فکر .. از دفتر خارج شد . اون رفته بود تا ببینه نستوه و ستایش کجا رفتند . غیبشون زده بود . وقتی که برگشت نسیم گفت چیه مهری خروس از قفس پرید ;/; ببینم مثل این که خیلی از این همکارت خوشت میاد ;/; تو که اهل عشق و عاشقی نبودی . حداقل تا اون وقتی که ازت شناخت داشتم هیچ آثاری از این که بخوای یه گرایشی به پسرا داشته باشی در تو ندیدم -حالا هم همونم -ولی حرکاتت نشون میده که داری حرص می خوری -نه به خاطر خودم نیست . بعضی از دخترا خیلی پر رو هستند . حواست باشه نسیم بهشون رو ندی -دم همه شونو قیچی می کنم . -این ستایش ستوده هم تا فرصت گیر میاره میره دور و بر استاد نوروزی .. -استاد نوروزی یا نستوه ;/; همونی که بار اول پیش من به این لفظ خطابش کردی .. -نسیم جان اینجا همکارا صمیمی هستند بعضی ها همو به اسم کوچیک صدا می زنن . دیدم که اون سختشه پیش تو که تازه وارد به جمع ما بودی رعایت می کرد منم رعایت کردم وگرنه چیز خاصی بین من و اون نیست . من که به تو دروغ نمیگم . ولی این دخترای پررو و بی ادب فقط می خوان یه جوری خودی نشون بدن . این ستایش هم روش زیاد شده غیبت می کنه و خودشو میندازه تو ماشین استادش تا بره بابلسر باهاش بگرده . -خب مهری جون تا خود استادنخواد که دانشجو همراش نمیاد . اون آقای نوروزی شما هم خودش مرض داره -نه نسیم من نستوه رو خیلی وقته که می شناسم . این جوری نیست . اون خیلی چش پاکه . اون همش سرش تو لاک خودشه . فکر کنم یکی رو دوست داشته طرف قالش گذاشته .. -اینا از فیلمشه . داره پیش تو ننه من غریبم بازی در میاره . میگن زن شریک شیطونه ولی   ما زنا بهتر از هر کسی می دونیم که مرد خود شیطونه . مهری دوباره از اتاق رفت بیرون . ونسیم داشت با کلمات ورمی رفت و با خودش فکرمی کرد ..مهری مهری من می دونم که دوستش داری . پیش من چرا فیلم بازی می کنی . داری دیوونه میشی . عیبی نداره . منم دیوونه شدم . اون نمی تونه هیشکی رو دوست داشته باشه . اون فقط می خواد چند روزی رو با یکی خوش باشه . وقتی دید من از اوناش نیستم ولم کرد . رفت به یکی چسبید که باهاش خوش باشه .. نسیم غرق این افکار بود که دید یواش یواش باید بره کلاس. ستایش و نستوه در کتابخونه مدرسه دور یه میزی نشسته بودند و با هم حرف می زدند . -ببین ستایش حواست باشه که زیاد به پر و پای این خانوم بهاری نپیچی . این از اون سختگیراست . -اگه بتونم واحد هامو باهاش حذف می کنم و ترم دیگه باهاش درس نمی گیرم . -هنوز که هیچی نشده داری این جور قضاوت می کنی . فعلا هم فکر نکنم بیشتر از یک کلاس باهاش داشته باشی . ولی ترم بعد بیشتر از وجودش مستفیض میشی ..-ببینم استاد  ازش شناخت قبلی داری ;/; -همسایه دیوار به دیوار کنار شهری منه ولی اون جوری چی بگم دوست خواهرمه . دیگه ادامه نداد که مجبور شه یه دروغ رو با دروغی دیگه جواب بده .. -استاد نگفتی چرا این قدر ناراحتی . اگه کاری ازم بر میاد که با انجام دادنش برات مفید باشم بگو .. -ممنونم ستایش . دختر ستودنی دانشگاه ما . بهترین دانشجوی من . وقتی نستوه با کلمات محبت آمیزش ستایشو مورد لطفش قرار داده بود اون فقط  لبخند می زد . لبخند می زد و به روبرو خیره شده بود . رفته بود به عالمی که خودشو در کنار نستوه می دید . حالتی که سرشو گذاشته رو سینه اش . این بار با علم به این که دو تایی شون می دونن که همو دوست دارن و عاشق همن . اون قدر بهش میگم دوستت دارم که گلوم بگیره .  صدام مث صدای خروس شه . -ستایش ببینم تو بودی که می خواستی کمکم کنی که حالم بهتر شه ;/; چته ;/; انگاری خودتم نیاز به کمک داری . وقتی از در کتابخانه اومدن بیرون و از راه پله ها به طرف طبقه اول رفتند یه لحظه نسیم و مهری  که جدای از هم به طرف کلاساشون می رفتند اونا رو با هم دیدند . ستایش تا مهری رو دید سریع از نستوه جدا شد و رفت طرف کلاسش . نسیم در حالی که از تاسف لباشو می جوید  با خودش گفت خوشحالم که در این نمایش مسخره نقشی ندارم ولی با این که خودشو عاشق نستوه نمی دونست حس می کرد که در آتش حسادت داره می سوزه …. ادامه دارد .. نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا