زن نامرئی 295

پویا : نه تو یک روح هستی من باورم نمیشه که تو این  جا باشی . من خودم دیدم که در قفله . امکان نداره تونسته باشی بیای این جا .
 -در عصر حاضر همه چی امکان داره . عصر تکنولوژی و پیشرفت علم و دانشه . حالا می خوام درست و حسابی با هات حرف بزنم . ببین تو مدتیه به  نسترن خوب نمی رسی اون خواهرمه و من انتظار یسشتری ازت دارم . اگه نخوای این کارو انجام بدی هر چی دیدی از چش خودت دیدی .
 پویا دهنش از تعجب وا مونده بود انتظار نداشت که من این واکنش رو نسبت به کارای اون انجام بدم .
-تو که خودت از من بد تری نادیا .
 -چه جوری ! چشمت هشت تا.. یا بهتره بگم چشمت کورت دندت نرم که با من نباشی من مگه زورت کردم ;! این جاست که نشون میده تو در مقابل زنا چه اراده ای باید داشته باشی . وگرنه من که همون آدمم . یا زنای دیگه ای که تو با اونا هستی همون خصلت رو دارن . از طرفی من جنبه خودمو می دونم . می دونم کی از کار دست بکشم و کی ادامه بدم . متوجه هستی که ..
-فکر می کنم اگه متوجه هم نباشم باید کاری کنم که نشون بدم می تونم متوجه باشم .
 -آفرین بچه چیز فهم . حالا من کنارت می خوابم . خیلی هم خوابم میاد . هر کاری که دوست داری می تونی انجام بدی . فقط باید بچه خوبی باشی .. باشه ; ..
 ولی از همون اول شروع کرد به ور رفتن با من و من هم کسمو به سر و صورتش می مالوندم  تا خودمو داغ و سر حالش کنم . برای دقایقی فراموش کردم که اون با خواهرم چه کرده و اتفاقا در همون دقایق این من بودم که داشتم شریک جرم اون می شدم . شاید اگه خو دمو در اون لحظات جای نسترن می ذاشتم از خواهرم نادیا متنفرمی شدم ولی من جنبه و ظرفیت خودمو می دونستم و می دونستم که تا چه حد می تونم کنترل خودمو داشته باشم . در هر حال  یه پهلو کرده پا هامو طوری باز کردم که اون سرشو گذاشت لای پام .
-ببینم نادیا نکنه نسترن بخواد بیاد این طرف …
 -اولا در که قفله . بعد این که این جوری که من اونو آب بندیش کردم تا بهش نشون ندی که آدم شدی و  دلشو به دست بیاری اون یک قدم عقب نشینی نمی کنه .
 -بابا تو دیگه کی هستی . واقعا زن که میگن شیطونو درس میده به همین میگن .
– پس چی خیال کردی . فقط آروم حرف بزن . و منم باید حواسم باشه که زیاد شلوغش نکنم که ممکنه کار دست خودمون بدیم . همون جوری که من نسترن رو آب بندیش کردم هر لحظه ممکنه حسادت زنانه اونو وادار کنه که فالگوش وایسه و کار دستمون بده .
ولی پویا دیگه دستپاچه و حریصانه افتاده بود رو من زبونشو در آورد و خیلی راحت داشت با کسم ور می رفت . آخیششششش جونم .. چه حالی می کردم . تازه می تونستم یه مدت اونو این جوری زیر نظر داشته باشم و نذارم که سر و گوشش بجنبه . عجب چیزی شده بود . از یک طرف رابطه با کیوان که اونو نذارم بیاد طرف نسترن و از طرف دیگه رابطه با پویا واسه این که نذارم اون بره طرف زنای دیگه . نادیا تو دیگه کی هستی . چشامو بسته بودم و غرق در افکار خودم که ناگهان حس کردم ضربات کیر آشنای پویا رو بر بدن خودم . آخخخخخخخخ پسر پسر بزن بزن .. آروم تر .. بهم چسبیده بود  . دستاشو دور گردنم حلقه زده بود  . دهنمو گذاشتم زیر گوشش و آروم و زمزمه وار بهش گفتم
– چیکار کردی پویا . باورم نمیشه که  این کیر تو باشه …
 پویا : مگه تا حالا چند تا کیر نوش جون کردی ;
 منم با پر رویی و طوری که از رو ببرمش گفتم فکر کنم بیشتر از کس هایی که تو کردی …
اینو خورد و دم نکشید . آشغال فکر می کرد که داره جنده می کنه . خودمو سپرده بودم دست اون تا هر کاری که دوست داشت انجام بده  . کیرش خیلی نرم و داغ و پر حرارت وارد کسم می شد و بر گشت می کرد . یک آن حس کردم که یه چیزی داره از من می ریزه . نتونستم جلو خودمو بگیرم . آب هوسم خالی شده بود و در همون لحظه هم دستامو حلقه زدم دور کمر پویا قفلش کرده نذاشتم در ره و اونم چاره ای نداشت جز این که آبشو توی کسم خالی کنه . .. یه چند دقیقه که گذشت  زیر گوشش گفتم
-ببین این دور و بر ت همه پر از لکه های آب کیرته . یه وقتی حواست باشه نسترن نیاد و اینا رو نبینه . هر چند با این درسایی که بهش دادم سر و کله اش پیدا نمی شه . اسم نسترن رو که می آوردم عین سگ می ترسید .
 صبح زود زن و شوهر رو به حال خودشون گذاشتم و تصمیم گرفتم که برم  یه هوایی بخورم ….. ادامه دارد …. نویسنده …. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا