اولین دیدار با عالیجناب کصصصصصص

خب باید از اینجا شروع کنم که تو دوران ما امکانات و تجهیزات الان نبود خب ماهم تو شهرستان بودیم اوضاع بدتر بود من بچه بودم اصلا فرق دختر پسرو نمیدونستم و اون زمان اوج لذت سکس. کردن بچه همسایه بود اونم از رویه کنجکاوی نه از روی لذت چون اصلاً تو این سن ابمون نمیومد واصلا نمیدونستم اب چیه اخخخخ چقدر ساده بودیما .خب داستان من ام از اینجا شروع میشه یه روز جمعه که مدرسه ها تعطیل بود بچه های محل جمع میشدن فوتبال بازی میکردم(من که یه کم از اونایه دیگه سنم زیاد بود مربی بودم)تو اون روزه جمعه دوستمم اومد اونا فوتبال بازی میکردن ماهم اونجا کص چرخ می‌زدیم به نامه مربی به دوستم گفتم که چکار کنیم اونم گفت بیا که چند تا خوشگلشونو مخشو بزنیم و بکنیمشون گفتم به چه بهانه‌ای گفت من میگم شمارو تو سکس باهم دیدم اون موقع هم5050 مد بود ده شصتی ا می‌دونن چی میگم فوتبال تموم شد به چهارتاشون گفتم بمونین بقیه رفتن خونه اقا دوستم گفت به اینا من ام از ترسم ریده بودم تو خودم که نکنه برن تو خونه بگن اقا پنج شش دقیقه گذشت دیدم حرف زدن اینا تموم شد اومدن پیش ما گفتن باشه قبوله فقط خونه هامون نگین دوستم گفت باشه پس ساعت 1فلان جا اونا هم رفتن به دوستم گفتم چی گفتی گفت شمارو تو 5050دیدم می‌خواین به خانواده تون نگیم باید با ما باشین گفتم چی گفتن گفت از خداشون بود بعث دادنو کردن این حرفها نبود فقط حص کنجکاوی بود رفتیم خونه مردیم تا صبح شد صبح شد رفتم پیش دوستم گفتم قرار ساعت چنده گفت ساعت 1 گفتم چهارتا که یدفعه نمیشه یکی یکی گفت چیکار کنیم گفتم برو یکی یکی صدا کن ببریم فلان جا گفت باشه رفت اولی رو صدا کرد رفتیم رویه کار میگم اون موقع اب ماب نمی دونستیم چیه20شماره من 20شماره دوستم هی همینطور ادامه داد تا اخرا چون گیر دوستم کوچیک بود فقط واسه من50تا میشمرد نمی‌دونم چند ساعت گذشته بود که مارو دیدن اخخخخ دنیا رو سرم خراب شد ابرمون رفت منوکه همه بچه مثبت می‌ دونستند یک دفعه تبدیل به هیولا شدم همه سرکوفت م زدن مردم زنده شدم یه سال کوفتی گذشت تابستون شد همه بچه های فامیل جمع میشدن خونه ما عشق منم که نمی‌گم بامن چه نسبتی داشت هم اومد البته عشق که میگم عشق بچگیو الان زن یکی دیکست دوسش داشتم نه ازون علاقه ها میگم که فرق دختر پسرو نمیدونستم خب بین تمام دخترا من اونو دوست داشتم تو اتاق پیش من بود که که یک دفعه برگشت گفت نمی دونم با اون پسر همسایه چیکار کردین من من از اون کارا بلد نیستم یخ کردم با پته پته گفتم میخوای یادت بدم اون ام از خدا خواسته چون منو خیلی دوست داشتو تو شهر بزرگی بود کار بلد تر از من بود من تقریبا مثل گوسفند بودم گفت اره فقط به کسی نگیم گفتم باشه حالا مگه بجای امن پیدا میشه اینو دک میکردی اون میومد بعد از هزار مصیبت بجا پیدا کردیم که به همجا دید داشت مطمئن باشیم که اکه کسی خواست بیاد ببینیم با جیگرم تنها شدیم قرار بود من یادش بدم من این بز فقط نگاش میکردم قلبم داشت از تو سینه درمیومد منو بغل کرد مردم و زنده شدم یه دونه بوسم کرد لب مب نمیدونستیم چیه امپرم زد بالا سیخ شد خورد به جولوش خوشش اومد با خجالت دستشرو اورد پایین اول یه لمس کوچیک کردو زود دستشو کشید بعد به من نگاه کردو منم خندیدم یکم یخم اب شد محکم بغلش کردم با اون حس توخس پسرونه بوسش کردم دستشو گرفتم اوردم رو گیرم گیرم داشت مترکید اولین بار بود اینطور میشد منم با ترس دستمو بردم رو کونش نرمترین چیزی بود که تا الان لمس کردم با کونش بازی میکردم و خوشش میومد داشتم پرواز میکردم اونم با حس کنجکاوی با کیرم بازی میکرد هی اینورش اونورش دست میزد تو دلم گفتم انگار به مال خودش دست نزده دلمو زدم به دریا دستمو بردم تو شلوارش وای دستم که به پوست کونش خورد انکار به پنبه دست میزدم جونم الان که می‌نویسم دستم داره میلرزه دستم بردم لای کونش با انگشتام بالا و پایین کردم بلاخره سوراخ کونشو پیدا کردم اینقدر خوشحال شدم که انگار تو جام جهانی اول شدم بعد با یه انگشتم فشار دادم رو سوراخ کونش یه اخ ریزی گفت من چنان جونی از ته دل گفتم گفت یواش گفتم باشه عزیزم با این یکی دستم دستشو بردم تو شلوارم اولش دست زد ترسید سیخ شده بود مثل سنگ فکر کنم تا اون موقع اونطوریشو ندیده بود مال منم بزرگتر ازمال دوستام بود گفتم نترس بازی کن باشه سینه هاش تازه داشتن در میومدن هی سینه هامو میمالوندم به سینهاش خوشش میومد توبهشت بودم یواش با صدای لرزان گفتم برگرد شلوارتو دربیار تا یادت بدم چیکار کردیم گفت من خجالت میکشم اول تو شلوارتو در بیار گفتم باشه شلوارمو در آوردم نگام نمیکرد پشتش به من بود گفتم در اوردم حالا شلوارتورو هم در بیارم گفت اره شلوارشو کشیدم پاینن زیباترین صحنه ای بود که تا الان دیدم کون سفید یعنی کیرم جر خورد به کونش دستزدم انگار داشتی به اب دست میزدی انقدر نرم بود بعد بلند شدم از پشت بغلش کردم کیرمو گذاشتم لای کونش گفت چه گرمه قند تو دلم اب شد یه دفعه چشمم خورد به چشش دیدم چشاشو بسته گفتم چرا چشمتو بستی گفت خجالت میکشم گفتم دیگه ما نباید ازهم خجالت بکشیم حول شدم بجای زن و شوهر گفتم مامان بابا ییم خندید گفتم برگردیم ماله همو نگاه کنیم خجالتمون بریزه گفتم هروقت گفتم 123برگرد اون موقع همه چیز با شمارش بود گفتم 123برگشت چشمم به چشش بود مطمئن بودم مال اون از مال من بزرگتر نیست فقط به صورتش نگاه می کردم با تا تعجب به کیرم نگاه میکرد منم تا اروم اروم سرمو اوردم پایین تا مال اونو ببینم تا چشم خورد به جلوش انقار یکی با سنگ زد تو سرم نشستم نزدیک بود با سرم برم توش بوی بهشت میداد اولین بار بوش به دماغم میخورد فقط نگاش میگردم حالا اورده بودم من کار یادش به دم حالا نمیدونستم چه جوری ازش به پرسم خجالت میکشیدم مثل بز فقط نگاش میکردم جرأت نمیکردم بهش دست بزنم از شدت نگاه کردنم فهمید من اینه گوسفندم هیچی حالیم نیست حالا اون به من گفت نترس دست بزن منم اروم چهار انگشتی به کسش دست زدم بعد گفت نمیدونستی مال ما دخترها با مال شما پسرا فرق می‌کنه منم فقط ظل زده بودم نگاه میکردم سرم پر از علامت تعجب بود اخ که چقدر ساده بودیم ما ده شصتیا یاده این جوک افتادم هوی هوی پری دودول نداره واین بود اولین دیدارمن با عالی جناب کصصصصصصص. ممنون

نوشته: ده شصتی

دکمه بازگشت به بالا