اعتیاد به حقارت (۲)
…قسمت قبل
توجه : این داستان متعلق به نویسنده دیگری هست و به سبب علاقه ای که بهش دارم اینجا منتشر میشه
داستان دنباله دار اعتیاد به حقارت – قسمت دوم – فردای کابوس
از خواب که بیدار شدم تا چند لحظهای کل وقایع دیشب یادم نبود ولی بعد از فقط چند لحظه همهی کابوس دیشب رو به یاد آوردم. تمام فیلم هایی که دیدم و کارهایی که برایشون انجام داده بودم.دیگه کار از حد عذابوجدان و پشیمانی گذشته بود! از خودم بدم نمیومد نه بخاطر اینکه از کارهایی که کردم راضی بودم! بیشتر بخاطر این بود که کلا وجدانم رفته بود رو ‹استندبای› هیچ حسی نداشتم. بخاطره اینکه بتونم بخوابم دیشب ی خواب آور قوی خورده بودم و الان دیگه ظهر شده بود.
موبایل رو برداشتم که ببینم ساعت چنده دیدم نزدیک ۵-۶ تا مسیج از طرفش برام اومده. شروع کردم به خوندن. فحش بعد از فحش ! این همه مدت که من میشناختمش یکبار ازش بد دهنی ندیده بودم و فقط بقول معروف بحث تئوری میکردیم! من نمیدونم چطور تونسته بود ذات خودش رو مخفی نگهداره؟ احتمالا همونطور که نامزد داشتنش رو مخفی نگهداشته بود!
«صبح بخیر آب کیر خور!! خوشت اومد از مزش؟!!»
«پا نشدی حروم زاده؟ زودتر پاشو کارت دارم»
«هنوز که بلند نشدی کثافت لجن پاشو دیگه !»
«اگه زودتر جواب ندی زنگ میزنم خونتون! یادت نرفته که شمارتو دارم!»
«این اساماس آخر هست اگه باز هم جواب ندی زنگ میزنم خونتون»
این آخری رو که دیدم حسابی ترسیدم ! نکنه جدا بخواد زنگ بزنه خونه؟!! سری شروع کردم به تایپ کردن که صدای در اتاقم اومد. گفتم بفرمایید.مادرم اومد تو دیدم داره پای تلفن با یکی خوش و بش میکنه. داشتم خودم رو از ترس خیس میکردم ! خودش بود زنگ زده بود خونه ! مادرم گوشی رو داد بهم و گفت که از همکلاسی های دانشگاهت هست.
‹مرسی ممنون!›
گوشی رو گرفتم٬ بله خودش بود! زنگ زده بود خونه. دیدم داره قاه قاه میخنده
» ننهی جندت چقدر خوشحاله! نمیدونم بوی عرق پای من اینقدر سرحالش کرده یا شورت نامزدم که هنوز تو بالششه !»
‹آخه چرا زنگ زدی خونه ‹
«خفهشو کثافت ! دیگه نشنوم با من با این لحن حرف بزنی فهمیدی؟»
‹خب آخه …›
» فهمیدی؟؟!!!»
‹بله فهمیدم›
«سریع عذر خواهی کن»
‹ببخشید›
«بیشتر»
‹غلط کردم دیگه تکرار نمیشه›
«آره که تکرار نمیشه مادرسگ وگرنه پدر جاکشت رو در میارم»
«نمیخوای بخاطر دیشب ازم تشکر کنی؟»
‹راستش من تصور این کارایی که تو کردی رو نداشتم›
سکوت کرد و هیچی نمیگفت.دوباره گفتم:
‹آخه چرا پای مادرم رو به این موضوع باز کردی؟ برای چی به من نگفته بودی نامزد داری؟ برای چی پای اونو کشیدی وسط میدونی که من این حس رو فقط نسبت به خانمها دارم!›
«اولا چون مادرت هم ی سگ کثافت هست مثل تو . در ضمن دیشب شومبولت ی چیز دیگه میگفت و هیچ اعتراضی نکرد! »
«دوما نامزد داشتن یا نداشتنم هم به سگم مربوط نمیشه! دیشبم بهت گفتم نظر تو برای من هیچ اهمیتی نداره! تو باید بردهی هر دوی ما بشی اگر هم نمیخوای هررری»
سکوت کردم
«پس نمیخوای تشکر کنی؟»
‹چرا چرا ممنونم خیلی ممنونم بخاطر دیشب›
«فقط از من تشکر میکنی؟»
با اکراه گفتم:
‹هم از شما هم از نامزدتون›
«بیا خودت ازش تشکر کن»
تا اومدم بگم نه خودت بگو گوشی رو داد به نامزدش
«تخم سگ !»
‹سلام›
«کیرم دهنت»
‹داشتم خدمت خانم عرض میکردم که…›
«کس ننهی جندت! بدبخت آب کیر خور! ننت رو شورت چرک من خوابید تا صبح!!! کونی تا صبح چند دست زدی؟!!! (خنده)»
آخر هم نگذاشت من چیزی بگم و گوشی رو برگردوند. داشتن میمردن از خنده
«خب کثافت من دیگه باید برم سگ مادهی من کی میره بیرون ؟»
‹متوجه نمیشم ‹
«مگه ننت سگ من نیست ؟»
‹آهان! بله خانم . حدود ۱ ساعت و نیم دیگه میره تا غروب بیرون هست›
«اوکی من ساعت ۳ میام»
اومدم بگم ‹تشریف میارین خانم› که دیدم قطع کرده
داشتم جام رو جمع میکردم که دیدم شرتم تقریبا خیس خیس هست ! تو خواب مثل شیر هرز ازش اومده بوده! پاشدم اتاق رو جمع کردم. مادرم خداحافظی کرد و رفت. تو فکر بودم که امروز میخواد تو خونمون چه کارهایی بکنه!
ساعت حدود ۳ و نیم بود که زنگ زد و اومد تو.گفتم:
‹سلام›
جواب نداد. داشت خیلی بیخیال آدامس میجوید. اومد و نشست همونجایی که روز قبل نشسته بود. منم نشستم روبروش.بی مقدمه گفت:
«میدونی من چقدر باید زحمت می کشیدم تا این کارهایی که تو جلسهی اول برام انجام دادی رو حضوری ازت بیرون بکشم؟ میبینی من چقدر زرنگم تولهسگ من؟»
‹بله›
«مثل اینکه شما با کفش نمیاین توی خونه درسته؟»
‹بله ولی شما هر جور راحتین…›
«پس چرا دیروز بهم نگفتی ؟»
‹خواستم بگم ولی…›
«مهم نیست خب برو زیر پایی من رو برام بیار»
‹متوجه نمیشم خانم چهارپایه میخواین؟›
«نه احمق جان ! من دوست دارم چه چیزی تو این خونه زیر پاهای عرق کردم باشه؟ دیگه فیلمش که دیشب نشونت دادم ! (نیشخند)»
دوزاریم افتاد دوباره بالش مادرم رو میخواست رفتم آوردم گذاشتم جلوی پاهاش
«میدونی چرا با کفش نمیرم روش؟ چون جا میندازه و عوض میکنه ولی اینطوری هر شب با عرق پای من تا صبح جون میگیره !! (خندید)»
«کفشام رو در بیار کثافت»
‹چشم خانم›
همون کتونی ساق بلند های سفید دیروز پاش بود. در آوردم خیلی خیس بود پاهاش
» میدونی کجا بودم سگ پدر؟ رفته بودم باشگاه حسابی تمرین کردم ! خوشبحال مامانت نه؟!!!(خنده)»
‹بله ممنون خانم›
» با خودت روراست باش جدی جدی بنظرت مادرت نباید سگ من باشه؟»
‹چرا خانم›
«آفرین سگ من (سرم رو نوازش کرد)»
پاهاش روی بالش بود٬ چشمهاش رو بسته بود و داشت استراحت میکرد که یکدفعه گفت:
«خب سگ من٬ فکر میکنی برای امروزت چی آماده کردم؟»
‹نمیدونم خانم›
«میدونی اونهایی که تو این رابطه ها فقط دنبال فوت فتیش یا شلاق و دیلدو هستند کار میسترس خیلی سادست ولی من تو که فقط دنبال اوج حقارت تو هستیم کارمون سخت میشه٬ من باید خیلی خلاق فکر کنم. باید خاص باشم»
ی لحظه برگشتیم به دوران قدیم داشتیم باهم مثل گذشته در موردش حرف میزدیم خواستم منم جوابش رو بدم که همه چیز دوباره یادم اومد. ترجیح دادم سکوت کنم و فقط با سر حرفهاش رو تایید کنم! بعد گفتم:
‹دیشب به شما هم خوش گذشت؟›
بدون اینکه نگاهی به من بکنه گفت:
» تشنمه»
پاشدم شربت درست کنم گفت:
«نه یک قوطی آبجو باز کن با یخ بیار٬قبلشم آلبومتون رو برام بیار میخوام عکسهای سگ هامو ببینم٬ بدو!»
آلبوم رو دادم بهش و رفتم آشپزخونه وقتی برگشتم دیدم داره با پاش بالش رو میچرخونه ی موقع جاییش تمیز نمونه! و آلبوم رو ورق میزنه. نمیدونم کلا عادت نداشت با کتونی جوراب نپوشه یا بخاطر کاری که میخواست با بالش بکنه نمیپوشید!
لیوان و قوطی رو گذاشتم رو میز و زانو زدم جلوش
«بابات چقدر شبیه خودته ٬ عین ســـــگ! »
و تف کرد تو صورتم. آبجو رو ریخت تو لیوان و سر کشید. بعد یکی از عکس های آلبوم رو نشون داد که مادر و پدرم باهم بودن گفت:
» اینو میدی بزرگش کنن میاری برام»
میدونستم دیگه بحث فایده نداشت که: ‹آخه عکس پدر مادر من به چه دردت میخوره!› فقط گفتم:
‹چشم!›
«آخیش یکم خنک شدم! راستی میدونی امروز با ماشین نیومدم؟ حوصله رانندگی نداشتم. نامزدم منو رسوند در خونتون و رفت دنبال کارش یکم دیگه میاد دنبالم٬ میخوای تعارفش کنی بیاد بالا؟ »
من از این حرفش خیلی استرس ورم داشت نمیدونستم چیکار کنم این دو تا به هم بیوفتن قاطی میکنن . نمیدونستم چیکار کنم. گفتم:
‹هرچی شما امر کنین خانم›
«حالا ببینم چی میشه. ولی یادت نره که اگه اومد درست احترام بگذاری حتما جلوی در زانو میزنی کفششو میبوسی و تعارف میکنی بیاد تو٬ یادت نره تو و مادرت برای ما با سگ فرقی ندارین٬ فهمیدی؟»
‹بله خانم›
«الانم من دارم بینی مادرت رو به بوی پام عادت میدم که اگه ی روزی این افتخار بهش رسید که به پام بیوفته غریبی نکنه و احساس آرامش کنه زیر پاهام! (نیشخند زد)»
«دیشب جق زدی؟»
‹نه خانم›
«چرا دروغ میگی؟!»
‹نه خانم حالم خوب نبود قرص خوردم خوابیدم›
«به درک که حالت خوب نبود! حال تو کی خوب هست کلا کثافت؟! همیشه یا مریضی یا افسردهای ! بمیر همه رو راحت کن ! حالم ازریختت بهم میخوره ! سرتو بنداز پایین نبینمت !! نه اصلا پاشو برو تو توالت برو اونجا تا صداتم نکردم بیرون نمیای فهمیدی؟»
‹چشم خانم›
رفتم دستشویی اول چند لحظهای وایسادم گفتم الان میاد ولی دیدم خبری نیست! آروم آروم خسته شدم روی پادری نشستم دیگه حوصلهام هم داشت سر میرفت٬ یکم نفسم هم گرفته بود٬ انگار توی آسانسور گیر کرده بودم. بعد از نیم ساعت که برای من انگار ی صبح تا عصر طول کشید! دیدم در باز شد و اومد تو
«برو کنار وایسا و زمین رو نگاه کن٬ سرتو بیاری بالا خودت میدونی !»
بعد یکم خم شد و ی ظرف پلاستیکی رو از زیر لباساش گرفت زیر خودش و شروع کرد توش ادرار کردن. بعد از اینکه پر شد لباسش رو مرتب کرد و گفت همراهش برم بیرون.
بیشتر از اینکه به فکر این باشم که با اون شیشه میخواد چیکار کنه نگران این بودم که تو اون نیم ساعت باز دوباره تو خونمون چه کارهایی که نکرده!؟ یکم جلوتر دست کرد تو کیفش و اون موقع بود که فهمیدم میخواد چکار کنه!
اون ظرف آبفشان بود و توشو پر از ادرارش کرده بود ! اول برگشت سمت من و با خنده چند بار تو صورت من اسپری کرد و همچین میخندید که انگار خندهدار ترین جک عمرش رو شنیده باشه. ولی متاسفانه این انتهای ماجرا نبود! بعدش راه افتاد توی خونه اول توی آشپزخونه روی تمام بشقاب ها ‹ قاشق چنگالهامون ‹ قابلمه ها ‹ لیوان ها و خلاصه همه چیز اسپری میکرد و میخندید! مابین اونها هم باز به صورت و موهای من میزد.
بعد از حدود ۱۰ دقیقه اینقدر بوی ادرار توی مشامم رفته بود که دیگه حسش نمیکردم. ی دفعه ساعت رو دید و گفت داره دیر میشه باید آماده بشم. گفتم:
‹مگه نگفتی میان دنبالت؟›
«نه کس خل سر کارت گذاشتم ! اینقدر میشناسمت که بدونم برات زیاده که بخوای اینقدر زود حضوری بردهی اونم باشی ! ولی حواست باشه آروم آروم باید به اونم سرویس بدی »
‹ممنون›
«خب توام دیگه پاشو برو خودتو جمع و جور کن به خونتون هم برس ولی اگه بفهمم وسایل آشپزخونه رو قبل از اینکه توش غذا بخورین شستی دیگه رابطمون تموم میشه اوکی؟ یادت باشه اگه بخوای به من دروغ بگی تمام این کارها بیفایده میشه. تو باید ذاتا بخوای که خودت و مادرت ذلیل من و نامزدم باشین میفهمی؟»
‹بله خانم›
«آفرین. بیا بشین کفشامو پام کن میخوام برم توله سگ»
نشست رو مبل و باز پاهاشو گذاشت رو بالش که یهو انگار چیزی یادش افتاده باشه ی شرت از تو کیفش در آورد و گفت شرت توی بالش مامانتو عوض کن و شرتو انداخت تو صورتم. حالم از بوش بد شد که با عصبانیت گفت:
«کثافت از این قیافه ها نگیر به خودت که حالمو بهم میزنی ! اصلا میدونی چیه؟ باید از توش ی لیس بزنی وگرنه خودت میدونی! تو باید اینو بفهمی که رسما سگ گه خور من و عشقم هستی کثافت مادر سگ!»
از صدای داد زدنش یکم ترسیدم! عذر خواهی کردم و بدونه اینکه صدام در بیاد توی شرتش رو ی لیس زدم ولی اون اصلا نگاهم نکرد ! داشت توی آینهای که از کیفش در میاورد آرایش میکرد.
«لیسیدی حرومی؟»
‹بله خانم›
«بکنش تو بالش مادر جندت که بدون شرت نامزد من دیگه خواب نداره !! (خنده)»
کفشاشو پاش کردم و رفت سمت در
«راستی این چند روز زیاد ناله نکردی و فرمانبردار بودی برای جایزه میتونی کف کفشم رو بلیسی٬ دوست داری که مادرسگ؟»
‹بله خانم ممنون›
شروع کردم به لیسیدن بعد از چند لحظه که سرمو آوردم بالا دیدم داره ازم فیلم میگیره!! ای لعنت به هرچی موبایله!
همونطور که فیلم میگرفت گفت:
«فقط بخاطر تو توی باشگاه ی دستشویی هم رفتم که هم خونتون تمیز تر بشه! هم کف کتونیم برات خوشمزه تر بشه کثافت لجن! تمیزش کن! مثل سگ بلیس!»
بعد از چند لحظه موبایلشو گذاشت تو کیفش و گفت:
«خب تولهسگ تخمی من٬ صاحبت باید بره ! اومممم از الان دلم برای کیرش تنگ شده !!!»
اینو گفتو و ی لگد با کف کفشش تو صورت من زد و رفت.
باز من موندم و خودم و تنهایی!
وسایل خونه رو مرتب کردم. در بین کارا دیدم آبفشان رو که هنوز کمی توش پر بود رو میز جا گذاشته برش داشتم. اول خواستم خالیش کنم ولی گفتم نکنه میخواد امتحانم کنه. برداشتمش و رفتم اتاقم.نشستم روی تخت و با خودم فکر میکردم و هر از گاهی ی دونه اسپری میکردم تو دهنم. دیگه وقتایی که نبود یا بهم دستوری نمیداد برام سخت شده بود. به بودن کنارش و تحقیر شدن اعتیاد پیدا کرده بودم !
نوشته: برده ی خدایان