نمیدونم چجوری ولی شد (۵ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

سلام مجدد!
مرسی از نظرات دوستان واقعا انرژی گرفتم.

این قسمت داستان به پایان نرسه اگه رسید که عالی ولی اگه تموم نشد بستگی به استقبال شما داره اگه دوس داشتید در پارت های دیگری در خدمتونم.

خب الناز و نازی اومدن،واقعا رنگ و رومون پریده بود خب الان همه تقریبا قضیه منو خشی رو میدونستن ولی به روی خودشون نمی‌اُوردن،اون دو تا هم خونسرد برخورد کردند و بحث رو به سمت و سویی بردن که داستان تغییر کنه!

نازی:
-امیر بیا!
+جانم چیزی شده؟
-سعید دیوونم کرده واقعا هنگ کردم
+چی شُده؟
-دیر جواب میده نمیدونم سرده باهام
+خب کصخل ماموریته
-نمیدونم حساس شدم حس زنانه‌ست نمیدونم
+بیخود کصخل نشو وقتی کاراش تموم شد میاد و تو حساسیت کم میشه!

خب دوستان سرتون رو درد نیارم ما تا هفته بعدی که مامان بابام اومدن چهارتامون کلی کصخل بازی داستان مسخره بازی داشتیم بدون دغدغه ولی افسوس که آرامش قبل طوفانه،در همین حین من که با همه صمیمی بودم،آدم خون گرمی بودم و زود صمیمی میشدم و طول این هفته ها خیلی با دخترا صمیمی شد و اونموقع‌ها اصلا فکر و خیالی احساس بدی چیزی منو فرا نمیگرفت(اینو گفتم بعدا در روند داستان متوجه منظورم میشید)
نا اینکه رسیدیم شب یلدا سعید هنوز نیومده بود ما چهار تا بودیم ولی اینبار خونه خشی و شروع کردیم از خاطرات مدرسه و دانشگاه و کلا همه چیز کس گفتن تا اینکه
الناز:
-وایییی نازی من امشب قرار شده با مهشید اینا بریم بیرون برای شب یلدا
+الناز خفه شو
-جدی میگم قول دادم
امیر:الناز امشب قرار شده همه دسته جمعی باشیم
+اولا امیر ما هر شب با همیم
-خب که چی بَده مگه؟
+اتفاقا عالیه ولی میدونی قول دادم
-اوکی برو منو خشی هم کار داریم
خشی:آره سر همون قضیه
امیر:چه قضیه‌ای
خشی:خب کصخل دارم جمعش میکنم
نازی:بچم خنگه بیچاره
الناز:خب نازی بریم؟
+کجا؟
-کیک رو برا شب بگیرم
شما نمیاین؟
خشی:من نه لَش کردم
امیر:منم میمونم

الناز و نازی که رفتن پریدم بغل خشی انگارا اون‌ روز کلا حال و حوصله نداشت کمی سرد بود ولی من پرو تر از این حرفام
بغلش که خوابیده بودم شروع کردم نوازش گردنش کم‌کم رفتم سمت لباش،دقیقا یادمه خشی شلوار تنگ خونِگی پوشیده بود.
وقتی شروع به نوازش لباش کردم،گرم شد و کیرش نبض زد و دیگه من پرو تر شدم سرمو آوردم بالا لباشو بوسیدم،اومدم پایین تر گردن تا اینکه رسیدم،به قول خودم جاهای خطرناک،شلوارشو اوردم پایین
دیدیم که کیرشو شیو کرده و بی وقفه شروع کردم به ساک زدن ، اونم کم کم سرمو گرفته بود و آروم تلمبه میزد
تا گوشیش زنگ خورد

نفس نفس زنان جواب داد!
-الو جانم مامان
مامانش بود یه لحظه انگار اتفاقی افتاده
چند ثانیه فقط صدای خشی اونم یواش تو اتاق میپیچید به محض اینک تلفن رو قطع کرد برگشتم بغلش من تا اونموقع فهمیده بودم خشی که حشری میشه سفت منو‌ میگیره حسه خوبی میداد به آدم…
نیم ساعتی خوابیدم شایدم بیشتر که صدا در زدن اومد دخترا اومدن!

قیافه منو خشی داد میزد که حشری هستیم من که حالم خراب انگار تب
صورتم قرمز شده بود.

الناز:
-امیر بیا
+جانم چی شده
-عوضیا چیکار میکردید
+ما هیچی
-خفه شو صورتتو ببین
(نگاهی کردم تو اینه)
+چیزیم نیست

مرتیکه قیافت خماری میزنه ( وسط سکس اومدیم😈)
+بابا سکس‌ کدومه
-امیر میگی یا برم از خشایار بپرسم
+بابا در حد دوتا لب
-خب پس ما مزاحمیم من برم
+خب برو
-اوکی
+حالا بمونیم بد نیستاااا

یه نیم ساعتی منو خشی کلا سکوت بودیم تا الناز گفت قلیون چاق کنید بکشیم
من و الناز کنار هم دراز کشیده بودیم رو تخت جلومون خشی نشسته بود داشت دود میکرد و نازی تو اشپزخونه ، داشتیم مسخره بازی میکردیم و داشتم الی رو اذیت میکردم تا خشی هعی انگولکم میکرد میگفت امیر امیر تا اینکه برگشتم گفتم چیه میخوای بکنی (من به پهلو بودم)
امیر ببند میام میکنمتا پاهامو دادم بالا گفتم بیا نمیدونم حشری بود چی بود اومد گفت بکش بکش پایین الناز انقدر خندید و داشت ضایعه منو‌ نگاه میکرد اصلا پشمام ریخت خشی حشری یه کاری میکرد که دخترا برن تا حالا اینجوری عصبانی ندیده بودمش تا اینکه الناز و نازی در گوش هم پچ‌پچ میکردم تا نازی گفت:
-ما میخوایم بریم حموم
+میخواین؟
-اره کار داریم
+میخواید لز کنید همینجا خوبه
-امیرررررر خفه ببند
+خب چرا دوتایی
خشی:خب کار دارن بزا راحت باشن
الی:بابا نازی میخواد….
نازی:الناززززز خفه شووووووو
خلاصه دخترا که وارد حموم شدن من اومدم تو اتاق خشی لنگاشو باز کرده بود داشت مظلومانه منو نگاه میکرد گفتم چیه
+میای بغلم؟
-نه
+چرااا؟؟!!!
-نه دیگه نمیام
+باشه بالشو بده اونن بغل کنم
نفهمیدم چجوری پریدم بغلش دو تاییمون داغه داغ بودیم و همو میمالیدیم من رو خشی خوابیده بودم روی سینش تا یکم بلند شدم و لباشو تو لبام قفل کردم،چند ثانیه بعد چشمامو باز کردم به اون چشای بستش خیره شدم و مثله بچه‌ای بود که بهش ابنبات داده بودن و خندم گرفت،خشی سریع گفت چی شده بَده گفتم نه اتفاقا عالی عشقم،خودش دستاشو برد گفت درش بیار منم برگشتم شلوارکمو در اوردم خودشم در اورد و کیرامونو به هم میمالوندیم تا اینکه در صدا داد چنان پریدیم که پاهم خورد تو کیر خشی و دردش گرفت و پوشیدیم خشی به شکم خوابید و‌منم سریع رفتم در رو باز کردم الناز بود اون خیره به خشتک من چون من‌هنوز کیرم‌ نیم خیز بود خلاصه کلا ما تو سوتی دادن حرفه‌ای بودیم مخصوصا اگه دخترا باهامون بودن😂

تا هفته بعدی که مامان بابام اومدن انقدر کصخلی کردیم و خاطره ساختیم

خب ما همه با هم صمیمی بودیم تا اینکه تراژدی اولمون کات سعید و نازی بود چند هفته واقعا جو سنگین بود بین همه ولی تنها جو صمیمی من و الناز دوتایی و منو خشی دوتایی،نازی رو که اصلا نمیدیدم
سه تایی هم جایی نمیرفتیم فقط من با الی و خشی جدا‌جدا میرفتیم بیرون‌!
تا اینکه یه شب نازی زنگ زد گریه‌کنان

الو امیر امیر کجایییی
-چی شده من بیرونم
+زوود باش سریع بیا دنبالم
-چرا داری گریه میکنی کجایی تو
+فقط بیا زوود لطفا
-کجایی خب بگو ببینم….
چندی بعد…….
-چی شده
+دعوا کردیم
-خب گریه نداره دعوا کردین فدای سرت بابا
الناز نشست توضیح دادن دعواشون که زن قبلی دوس پسرش باعثش بود رو تعریف کردن اونشب رفتیم یه جای بلند تاریک دوتایی،تو بغلم نشست و فقط گریه میکرد اونشب ما سه پاکت سیگار کشیدیم خونه نرفتیم فقط نشستیم با هم حرف زدن
از اون شب رابطه منو الناز متفاوت بود فرق میکرد همه چی انگار یه جور خاصی بود!

من کرونا گرفتم شدید واقعا روزای بدی بود ولی خوشبختانه نازی و الناز و خشی و سعید و…. کلا تایمم تو خونه پر بود 😅 همش با همه ویدیو کال میگرفتم!
الی هم که کات کرده بود فقط من خبر داشتم و وقتایی که تنها میشدیم صحبت میکردیم راجبش
تقریبا ۳ روزی از قرنطینه من گذشته بود که منو خشی دعوا کردیم و یکم سرد بودیم با هم و به بچه ها هم نمیگفتیم ولی اصلا به هم پیام نمیدادیم که آشتی کنیم هر دوتامون مغرور بودیم و من از این حرصم میگرفت که من تو خونه تنها خشی میرفت پی عشق و حال البته حق داشت اونموقع کصخل شده بودم😂

ساعت ۱۲ شب بود منو الناز و نازی داشتیم ویدیو کال صحبت میکردیم که الناز به نازی گفت ۲ هفته‌ای هست کات کردمو و فلان حول‌ و ‌هوش دو ساعت بعد الناز گفت من یه دوست میخوام که فقط سکس کنیم هیچ حسی نباشه فقط ارضام کنه
نازی هم گفت اره واقعا من هم نیاز دارم و شروع کردن چرت گفتن الناز ول کن این قضیه نبود تا گفتم عزیزم من که در دسترسم
-اَه اَه تورو نمیخوام
+یعنی من کیسه بدی‌ام
-نه اتفاقا بدکی هم نیستی
نازی نظرت چیه تریسام بزنیم

نازی:اوق،امیرو نمیخوام
امیر:نگو که هنوز سعید…
-اره مگه چه شه خیلی هم خوبه
+معلوم نیس کجا رو برنامه‌س😂
-واقعا که من میرم به بدبختیام فک کنم
+قهر نکن دیگه نه
-نه جدی میخوام کمی تنها باشم
+مطمئن؟؟؟
نازی رفت و منو الناز دوباره تنها شدیم الی ول کن قضیه جاست سکس نبود هعی میگفت تا اینکه من گفتم:
-بابا گاییدی چیه دوس داری مثلا اون لباتو بخورم بیام پایین گردنتو لیس بزنم بمکمش،سوتینتو جرش بدم اون مه‌مه های خوشگلتو بخورمش
+منم برم پایین کیرتو بیارم بیرون از سر بوسش کنم…
انگار زمان استپ شده بود و فقط برای ما جریان داشت اون شب تا وقتی که تو کال خوابمون برد داشتیم صحبت میکردیم ویدیو سکس میکردیم!
احساس خیانتی داشتم ولی احمق بودم دیگه ولی حال خوبی بود تا اینکه…

دوستان به دلیل قوانین سایت مجبور بودم قسمت اخر باشه اگه دوس داشتین در پارت های دیگر به اتمام ماجرا میرسیم !

نوشته: Gaysyg

دکمه بازگشت به بالا