تو ماه آسمون منی
صبح که از خواب بیدار شدم اولین چیزی که بهش فکر کردم این بود که چرا دیشب از اون قابی که توی ذهنم حک شده عکس نگرفتم. مگه دوربین واسه ثبت همین لحظات خاص و ناب اختراع نشده؟ از اونجایی که من نشسته بودم میتونستم بالای سرش، از سانروف ماشینش ماه شب چهارده رو ببینم که توی آسمون شب مث یه تیکهی ناجور خودش رو به رخ میکشید و کمی پایینتر نیمرخ اون، با اون پیرهن مردونهای که یقهاش رو تقریبا بسته بود و موهای سیاهش که هیچ فرقی با آسمون شب نداشت دیده میشد. دوتا دستش رو روی فرمون ثابت نگه داشته بود که یهویی جیغ کشیدم و گفتم وااای چه ترکیب نابی! با چشمای مشکی تیلهایش نگام کرد و هیجان زده گفت چی شده؟ میدونست وقتی دارم اینجوری ذوق میکنم و آدرنالین به در و دیوار میپاشم قراره یه شاعرانهی عاشقانه از حضورش برای خودم بسازم. گفتم چه قاب جالبی شده! ماه بالای سرت توی آسمونه و تو که از ماه برتری روی زمین کنار من توی ماشین نشستی!
خندید. شیرین خندید و من دلم ضعف رفت و من دلم خواست کاش ترکیب کلمات قشنگتری بلد بودم تا بتونم حسم رو بهش بگم.
شب هرچی بیشتر جلو میرفت حسم بهش زیباتر میشد تا اینکه توی اتاق خواب یه جمله بهم گفت:” گاهی با خودم فکر میکنم مگه تو تا کی میتونی به من این حس رو داشته باشی؟اگه یه روز بیاد که اینجوری بهم ابراز عشق کنی چی؟ اون روز…”
و من با تمام اهرامی که با کلمات و احساساتم توی مغزم ساخته بودم فرو ریختم و دوباره دشت بود بدون هیچ سازهی بشری نابی. دوباره دشت بود و کویر و افق بی نهایت که با زمین یکی شده بود. اونایی که کویر رفتن میدونن از چه افقی حرف میزنم. توی کویر طلوع و غروب عجیبتر از جاهای دیگهاس. انگار میتونی ماه و ستارهها رو با یه دراز کردن دستت بگیری ولی این فقط یه توهمه. ماه یا ستارهها هرگز اونقدر به ما نزدیک نمیشن که بتونیم تو مشت بگیریمشون. ما در نهایت میتونیم با قدرت بشری یا حتی فرابشری یه چیزی مث اهرام مصر بسازیم که کمی و فقط کمی به آسمون نزدیکتر بشیم.
من نزدیک آسمون بودم. روی تخت کنار مردی بودم که عاشقانه میپرستیدمش. گفت:” خوابم میاد!” ولی رهاش نکردم دستمو لای موهاش کردم و گفتم :” ماه بودن باید بهم ثابت بشه!” روی سینهاش نشستم. رونهای تو پرم رو با دستاش گرفت. شورت پام نبود و کس خیسم مستقیم به تنش برخورد میکرد. یکم رفتم پایینتر که شورت اونو خیس کنم. از این حس که لباس زیرش با آب کس من خیس بشه خوشم میومد. همونجوری بالا و پایین رفتم تا هم از خیسی کصم کم بشه و هم کیرش سفتتر بشه. بازوهامو گرفت و فشارم داد. گفت:” امشب نمیخواستم بکنمت ولی ببین کاراتو!” منو پرت کرد گوشهی تخت. شورتش رو درآورد و گذاشت کنارش. گفت:” داگی شو!” به همین سادگی میتونست هرجوری که دوست داره تن منو در اختیار بگیره. شورتش رو برداشتم و پوزیشن داگی رو گرفتم. کیرش رو آروم توی کصم فرو کرد. سرم رو به پایین هل داد. کیرش جا باز کرده بود و همین باعث میشد ضربههاش تندتر و عمیقتر باشه. موهامو از پشت گرفت و گفت:” نرو جلو. ثابت بمون” نزدیک به ارضا شدن بودم. خودم نمیدونم توی اون لحظه چه صدایی از گلوم خارج میشه ولی اونجوری که جلوی دهنم رو میگیره باعث میشه به این فکر کنم که در و همسایه از این صداهای حشری کننده چه احساسی بهشون دست میده. تمام تنم لرزید و ارضا شدم. اینکه شورتش رو توی دستم فشار میدادم و از خیسی مختصری که آب کصم روش گذاشته بود لذت میبردم هم توی اون ارضای قوی و سریع بی تاثیر نبود. طبق معمول دلم میخواست کیرش رو بعد از ارضای من هم، توی کصم تکون بده. کمرم رو با دستش فشار داد. فهمیدم که خودش هم میخواد ارضا بشه. آب کیرش روی کمرم و نفس کشیدن عمیق و سریعش بهترین حس اون شب بود. بلند شدم پیشونیش رو بوسیدم و گفتم:” همه دنبال گلهای ظریف و گوگولی هستن ولی من از بابونهها و رازقیها دست میکشم که کاکتوس خوشگل کم آب خودمو داشته باشم!”
خندید و گفت:” کاکتوس آبش توشه! الان آبم روته! بدو بریم حموم گل گاو زبون من!”
نوشته: هانی